پارت ۴۰ آخرین تکه قلبم
#پارت_۴۰ #آخرین_تکه_قلبم
اخم کرد و بیشتر چسبید به شومینه..
خاله سمیرا دو تا تیکه ی نسبتا بزرگ از کیک کاکائویی رو روی عسلی گذاشت و گفت:
_بخورید تا حالتون جا بیاد..من دارم میرم عزیزم ، از دیدنت خوشحال شدم ، شماره اتو از نیما میگیرم یه روز حتما باید بیای پیشم !
لبخندی زدم و گفتم:
_دستتون درد نکنه خیلی امروز زحمتتون دادم ، حتما یه روز جبران میکنم.
_این حرفا چیه بعدا که شدی عروس خودمون حسابی دعوتم میکنی.
توی جوابش لبخند تلخی زدم .
_خیلی عزیزم خدافظ ، نیما جان توام مراقب خودت و نیاز جون باش ، خدافظ.
بعد از اینکه با خاله سمیرا خداحافظی کردیم و رفت ، رفتم روی کاناپه ی نزدیک به شومینه نشستم و یه تیکه از کیک نزدیک بینیم بردم .
بوی زندگی میداد .. خیلی سال پیش با یکی از دوستای قدیمیم رفتیم کافه و یه کیک شکلاتی خوشمزه و داغ خوردیم !
هنوزم طعمش رو به خاطر دارم.
تیکه از کیک رو خوردم .. طعمش درست مثل اون بود..
بی نظیر..!
نیما همیشه از دست پخت مامانش میگفت برام ، پس معلومه دستپخت خوب ام ارثیه!
نیما که کیک خوردن منو دید ، انگار دلش خواست و اونم اومد با فاصله کنارم نشست و همون تیکه ی کیکی که باقی مونده بود رو برداشت و خورد..
برای اون عادی بود طعمش !
ولی من هیچ وقت این طعم رو فراموش نمیکنم .
_چرا؟
نیگام کرد:
_چی چرا؟
_چرا منو ول کردی ؟؟
اخم کرد:
_من تو رو ول نکردم ..
_ول کردی نیما ، چرا نمیخوای قبول کنی؟
_ول نکردم نیاز من فقط مجبور شدم چند وقتی ازت فاصله بگیرم..
_مجبور ؟ چی تو رو مجبور کرد؟
چشماشو روی هم گذاشت..
_بس کن .
_یعنی چی خب؟؟باید بگی
_آره اصن من ولت کردم ، بیخیال میشی؟
_نه نیمایه چیزی هس که باعث شد منو تو جدا شیم ، چرا نمیگی اون دلیلو؟؟
❤ #نظر_فراموش_نشه
اخم کرد و بیشتر چسبید به شومینه..
خاله سمیرا دو تا تیکه ی نسبتا بزرگ از کیک کاکائویی رو روی عسلی گذاشت و گفت:
_بخورید تا حالتون جا بیاد..من دارم میرم عزیزم ، از دیدنت خوشحال شدم ، شماره اتو از نیما میگیرم یه روز حتما باید بیای پیشم !
لبخندی زدم و گفتم:
_دستتون درد نکنه خیلی امروز زحمتتون دادم ، حتما یه روز جبران میکنم.
_این حرفا چیه بعدا که شدی عروس خودمون حسابی دعوتم میکنی.
توی جوابش لبخند تلخی زدم .
_خیلی عزیزم خدافظ ، نیما جان توام مراقب خودت و نیاز جون باش ، خدافظ.
بعد از اینکه با خاله سمیرا خداحافظی کردیم و رفت ، رفتم روی کاناپه ی نزدیک به شومینه نشستم و یه تیکه از کیک نزدیک بینیم بردم .
بوی زندگی میداد .. خیلی سال پیش با یکی از دوستای قدیمیم رفتیم کافه و یه کیک شکلاتی خوشمزه و داغ خوردیم !
هنوزم طعمش رو به خاطر دارم.
تیکه از کیک رو خوردم .. طعمش درست مثل اون بود..
بی نظیر..!
نیما همیشه از دست پخت مامانش میگفت برام ، پس معلومه دستپخت خوب ام ارثیه!
نیما که کیک خوردن منو دید ، انگار دلش خواست و اونم اومد با فاصله کنارم نشست و همون تیکه ی کیکی که باقی مونده بود رو برداشت و خورد..
برای اون عادی بود طعمش !
ولی من هیچ وقت این طعم رو فراموش نمیکنم .
_چرا؟
نیگام کرد:
_چی چرا؟
_چرا منو ول کردی ؟؟
اخم کرد:
_من تو رو ول نکردم ..
_ول کردی نیما ، چرا نمیخوای قبول کنی؟
_ول نکردم نیاز من فقط مجبور شدم چند وقتی ازت فاصله بگیرم..
_مجبور ؟ چی تو رو مجبور کرد؟
چشماشو روی هم گذاشت..
_بس کن .
_یعنی چی خب؟؟باید بگی
_آره اصن من ولت کردم ، بیخیال میشی؟
_نه نیمایه چیزی هس که باعث شد منو تو جدا شیم ، چرا نمیگی اون دلیلو؟؟
❤ #نظر_فراموش_نشه
۶.۴k
۰۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.