Two parallel lines
Two parallel lines
Introduction
#Fiction
اون روز به زور برادر ناتنیم اما تمام زندگیم اقای کیم سوکجین برم سرکاررر و بشم منشی یکی از رفیقاش.
اما... اما اگه میدونستم قراره مسیر زندگیم به کل عوض شه حتی پامو تو اون محل نمیذاشتم.
«'از اون لجوج متنفرممممممممم'»
این اولین جمله ای بود که بعد از ساعت کاری بارش کردم.
اونقدری ما با هم تو شرکت دعوا داشتیم که همه ازمون فراری بودن...
حتی خود جین و پنج تا رفیقاش بهمون میگفتن دوتا خط موازی ای که هیچوقت به هم وصل نمیشن.(با هم کنار نمیان)
اره درسته ما دوتا خط موازی بودیم.
اون شب بود... من روز...
اون سیاه بود... من سفید...
اون ماه بود... من خورشید...
کاملا متضاد هم.
اما... این متضادا.. کنار هم قشنگن.............
Introduction
#Fiction
اون روز به زور برادر ناتنیم اما تمام زندگیم اقای کیم سوکجین برم سرکاررر و بشم منشی یکی از رفیقاش.
اما... اما اگه میدونستم قراره مسیر زندگیم به کل عوض شه حتی پامو تو اون محل نمیذاشتم.
«'از اون لجوج متنفرممممممممم'»
این اولین جمله ای بود که بعد از ساعت کاری بارش کردم.
اونقدری ما با هم تو شرکت دعوا داشتیم که همه ازمون فراری بودن...
حتی خود جین و پنج تا رفیقاش بهمون میگفتن دوتا خط موازی ای که هیچوقت به هم وصل نمیشن.(با هم کنار نمیان)
اره درسته ما دوتا خط موازی بودیم.
اون شب بود... من روز...
اون سیاه بود... من سفید...
اون ماه بود... من خورشید...
کاملا متضاد هم.
اما... این متضادا.. کنار هم قشنگن.............
۴.۱k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.