(زمان حال)
(زمان حال)
همونجور تو فکر گذشته بودم و اشک میریختم که دستی دور کمرم حلقه شد و بغلم کرد...
کوک: دختر کوچولوی من... عزیزکم.. اروم باش.. بیا بریم تو تخت.. بغلت کنم نوازشت کنم... اروم شی.. بتونی خودتو خالی کنی و راحت شی..
بعد سوهون این اولین باری بود که یکی اینجور بم حرف میزد و منم اونقدر از حرفاش و بغلش ارامش میگرفتم گریم شدت گرفته بود. برگشتم سمت کوک و سرمو محکم گذاشتن رو سینش و گریه کردم.. با مشتام میکوبیم بهش میگفتم
_بسمهه.. کوک من خسته شدم... بخدا بسمه . من گناهی نداشتم که با ارزش ترین کسمو ازم بگیرم و انقدر عذابم بدن.. خسته شدم میخوام بمیرمممم
با هر کدوم از جمله هام هی میکوبیدم ب سینش اونم بدون هیچ حرفی سرمو نوازش میکرد بلاخره زبون وا کرد و گفت
کوک: لنتی نریز اون مرواریداتو.. من هستم... مگه مردم که اونجوری گریه میکنی؟؟
اروم باش هیشششش
_کوک میخوام بخوابم...
کوک: باشه بیا بریم بخوابیم
بغلم کرد و داشت منو میبرد سمت بالا که گفتم
_من ا خدامه... ولی وقتی خوابیدم یه بالشت بزار رو سرم و منو خفه کن... تا دیه راحت شم..
سرشو اورد پایین و لبامو بوسید و یه گاز محکم ا لبام گرف..
کوک: هیشششش... دیه یه همچین حرفی نزن اگه میخوای لباتو خون نیارم.
دیگه به اتاق رسیده بودیم.منو برد تو اتاق و خودشم دراز کشید کنارم... همونجور ک کمکم هق هق میکردم اون سرمو نوازش میکرد و گاهی با بیاد اوردن اون لحظه گریه هام شدت میگرفت سرمو بوس میکرد و و میگف هیششش من اینجام... اروم باش
دیگه بهتر شده بودم که کوک گفت
کوک: یونا..
_جان دلم؟
کوک(+): میشه بهم توضیح بدی چ شده؟
همه چیو زندگیت... اون نامه هم نگفتب نگفتی.. اینکه با ارزش ترین کس برات کی بوده و چرا از دستس دادی؟ چرا تا به حال زیاد خودکشی کردی؟
زندگیتو برام بگو.
_منو نمیزاری بری؟
+عاشقتم.
برم اونوقت؟
_اوکی خیلی خب باش.
(توضیح دادن همه ی چیز ها حتی نامه و رمز khk و دیه چییی؟ لباس سوهوننننن)
همونجور تو فکر گذشته بودم و اشک میریختم که دستی دور کمرم حلقه شد و بغلم کرد...
کوک: دختر کوچولوی من... عزیزکم.. اروم باش.. بیا بریم تو تخت.. بغلت کنم نوازشت کنم... اروم شی.. بتونی خودتو خالی کنی و راحت شی..
بعد سوهون این اولین باری بود که یکی اینجور بم حرف میزد و منم اونقدر از حرفاش و بغلش ارامش میگرفتم گریم شدت گرفته بود. برگشتم سمت کوک و سرمو محکم گذاشتن رو سینش و گریه کردم.. با مشتام میکوبیم بهش میگفتم
_بسمهه.. کوک من خسته شدم... بخدا بسمه . من گناهی نداشتم که با ارزش ترین کسمو ازم بگیرم و انقدر عذابم بدن.. خسته شدم میخوام بمیرمممم
با هر کدوم از جمله هام هی میکوبیدم ب سینش اونم بدون هیچ حرفی سرمو نوازش میکرد بلاخره زبون وا کرد و گفت
کوک: لنتی نریز اون مرواریداتو.. من هستم... مگه مردم که اونجوری گریه میکنی؟؟
اروم باش هیشششش
_کوک میخوام بخوابم...
کوک: باشه بیا بریم بخوابیم
بغلم کرد و داشت منو میبرد سمت بالا که گفتم
_من ا خدامه... ولی وقتی خوابیدم یه بالشت بزار رو سرم و منو خفه کن... تا دیه راحت شم..
سرشو اورد پایین و لبامو بوسید و یه گاز محکم ا لبام گرف..
کوک: هیشششش... دیه یه همچین حرفی نزن اگه میخوای لباتو خون نیارم.
دیگه به اتاق رسیده بودیم.منو برد تو اتاق و خودشم دراز کشید کنارم... همونجور ک کمکم هق هق میکردم اون سرمو نوازش میکرد و گاهی با بیاد اوردن اون لحظه گریه هام شدت میگرفت سرمو بوس میکرد و و میگف هیششش من اینجام... اروم باش
دیگه بهتر شده بودم که کوک گفت
کوک: یونا..
_جان دلم؟
کوک(+): میشه بهم توضیح بدی چ شده؟
همه چیو زندگیت... اون نامه هم نگفتب نگفتی.. اینکه با ارزش ترین کس برات کی بوده و چرا از دستس دادی؟ چرا تا به حال زیاد خودکشی کردی؟
زندگیتو برام بگو.
_منو نمیزاری بری؟
+عاشقتم.
برم اونوقت؟
_اوکی خیلی خب باش.
(توضیح دادن همه ی چیز ها حتی نامه و رمز khk و دیه چییی؟ لباس سوهوننننن)
۶.۱k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.