*پسر شیطانی*
*پسر شیطانی*
^پارت بیست و ششم^
#کیونگ_سو
همینجور داشتم خدارو التماس میکردم ک یدفه پشت یه درخت ایسول و دیدم یه لحظه وایسادم و گفتم: ای...ایسولا..اینجا...
ک یدفه چشمم به دومتر جلوترش خورد ک یوری کنار یه درخت زخمی افتاده و داره ناله میکنه..
سریع یه نیم نگاهی به ایسول انداختم و دوییدم طرف یوری گرفتمش تو بغلم و دستم و گذاشتم جایی ک زخمی شده بود دقیقا رو پهلوی راستش بود گفتم: یوری..یوری خوبی؟عی خدا چیشدی یدفه..!
توروخدا..توروخدا طاقت بیاریا الان میبرمت به یه بیمارستان...
اشکام سرازیر شده بود و هی بهش میگفتم: یوریییی خواهش میکنم نخواب هوم؟!
نخواب یکم طاقت بیار من برا بار دوم نمیتونم تورو از دست بدم..آیشش لعنتی لعنت به این شانسم،،
#جین
رفتم دنبالش تا بگیرمش ولی یهو غیب شد و فهمیدم ک همون مرده...
رفتم سراغه یوری ک دیدم کیونگی بغلش کرده و همینجور داره صداش میکنه و گریه میکنه بش گفتم: کیونگ سو خودتو جم کن بلندشو ببریمش بیمارستان..
بلند شد و یوری و گرف تو بغلش و گف بریم..کجا بریم..
گفتم: خنگ شدی رسما:/
از قدرتت استفاده کن و تا شهر ببرش منم میام کم کم...
#کیونگ_سو
تا بیمارستان بردمش و سریع رفتن ک عملش کنن...
از درون نابود بودم و با خودم درباره این قضایا فک میکردم و با خودم میگفتم:
ایسول..چرا پشت درخت بود؟
چرا انگار داشت یوری و میدید و کاری نکرد...کاراشم عجیب بود قبلش...
همینجور تو فکر بودم ک یدفه جین و ایسولم اومدن..
رو کردم سمت ایسول و گفتم: تو...تو این ماجرا دس داشتی نه؟؟
اول خواس انکار کنه ولی چون میدونس ک نمیتونه دروغ بگ سرشو انداخ پایین و گف: آره...
با عصبانیت بهش گفتم: اون کسی ک شیطانه من نیستم تویی...
با گریه سرشو آورد بالا و گف: آره من عددی نیستم انگار ک عاشق بشم...من عاشقتم لعنتی اینو بفهم..خودتم بخاطر عشقت خیلیا رو کشتی...
*-*-*-*-*-*
نظر پلیز^^
^پارت بیست و ششم^
#کیونگ_سو
همینجور داشتم خدارو التماس میکردم ک یدفه پشت یه درخت ایسول و دیدم یه لحظه وایسادم و گفتم: ای...ایسولا..اینجا...
ک یدفه چشمم به دومتر جلوترش خورد ک یوری کنار یه درخت زخمی افتاده و داره ناله میکنه..
سریع یه نیم نگاهی به ایسول انداختم و دوییدم طرف یوری گرفتمش تو بغلم و دستم و گذاشتم جایی ک زخمی شده بود دقیقا رو پهلوی راستش بود گفتم: یوری..یوری خوبی؟عی خدا چیشدی یدفه..!
توروخدا..توروخدا طاقت بیاریا الان میبرمت به یه بیمارستان...
اشکام سرازیر شده بود و هی بهش میگفتم: یوریییی خواهش میکنم نخواب هوم؟!
نخواب یکم طاقت بیار من برا بار دوم نمیتونم تورو از دست بدم..آیشش لعنتی لعنت به این شانسم،،
#جین
رفتم دنبالش تا بگیرمش ولی یهو غیب شد و فهمیدم ک همون مرده...
رفتم سراغه یوری ک دیدم کیونگی بغلش کرده و همینجور داره صداش میکنه و گریه میکنه بش گفتم: کیونگ سو خودتو جم کن بلندشو ببریمش بیمارستان..
بلند شد و یوری و گرف تو بغلش و گف بریم..کجا بریم..
گفتم: خنگ شدی رسما:/
از قدرتت استفاده کن و تا شهر ببرش منم میام کم کم...
#کیونگ_سو
تا بیمارستان بردمش و سریع رفتن ک عملش کنن...
از درون نابود بودم و با خودم درباره این قضایا فک میکردم و با خودم میگفتم:
ایسول..چرا پشت درخت بود؟
چرا انگار داشت یوری و میدید و کاری نکرد...کاراشم عجیب بود قبلش...
همینجور تو فکر بودم ک یدفه جین و ایسولم اومدن..
رو کردم سمت ایسول و گفتم: تو...تو این ماجرا دس داشتی نه؟؟
اول خواس انکار کنه ولی چون میدونس ک نمیتونه دروغ بگ سرشو انداخ پایین و گف: آره...
با عصبانیت بهش گفتم: اون کسی ک شیطانه من نیستم تویی...
با گریه سرشو آورد بالا و گف: آره من عددی نیستم انگار ک عاشق بشم...من عاشقتم لعنتی اینو بفهم..خودتم بخاطر عشقت خیلیا رو کشتی...
*-*-*-*-*-*
نظر پلیز^^
۱۲.۳k
۰۷ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.