عشق بد پارت 24
ویو ات
همینجوری داشتم با خودم حرف میزدم که دیگه چیزی نفهمیدم و خوابم برد
ویو کوک
رفتم بیرون و برای ات کلی خوراکی گرفتم از لواشک گرفته تا موچی...دلم میخواد از زبون ات بشنوم که دوباره دوسم داره یا نه خیلی دوسش دارم نمیخوام از دستش بدم .....به هر حال ساعت 5 عصر بود رسیدم خونه و درو باز کردم دیدم ات روی کاناپه خوابش برده خیلی کیوت بود دوست داشتم بخورمش ...برای همین رفتم کیسه ها رو توی آشپزخونه گذاشتم و بعد رفتم سمت ات و براید استایل آروم بغلش کردم تا بیدار نشه و بردمش توی اتاقش و روی تخت گذاشتمش و پتو رو روش کشیدم و رفتم پایین تا برای شام یه چیزی درست کنم(دوستان خودتون خوب میدونید بانی ما آشپز عه😂🤎)
ویو ات
بیدار شدم دیدم توی اتاق کوک هستم رفتم دست و صورتمو شستم ..موهامو شونه کردم و رفتم پایین که دیدم کوک داره میز رو میچینه ،رفتم پیشش
_او بیدار شدی
+آره..داری چیکار میکنی؟
_دارم میز رو برای شام دو نفره آماده میکنم
+اون وقت این شام برای کیه(اخه اسکل نمیدونی برای کیه😐)
_خب...معلوم دیگه برای ما
+...اوکی
_بیا بشین
ویو ات
رفتم نشستم کوک هم نشست و با هم شروع کردیم به غذا خوردن
_چطور شده؟
+چی؟
_غذا
+آها...عالیه دستت درد نکنه
_(خنده)
+(خنده)
بعد از شام کوک گفت که خودش ظرف ها رو میشوره برای همین منم رفتم روی کاناپه نشستم و یه فیلم گذاشتم
+کوک بیا فیلم ببینیم(داد چون کوک توی آشپزخونه است)
-باشه عشقم(داد)
ذهن ات:عشقم...هیچی روزگار
یه فیلم گذاشتم که دیدم کوک با کلی خوراکی اومد پیشم خیلی ذوق کردم خوراکی ها رو پیش خودمون گذاشت و اونم کنار من نشست
+کوک(ذوق)
_جونم(خنده)
+ازت ممنونم(ذوق)
_(خنده)
با هم نشستیم و فیلم دیدیم و خوراکی خوردیم که یهو...
شرایط
6لایک
7کامنت
••••••|••••••
همینجوری داشتم با خودم حرف میزدم که دیگه چیزی نفهمیدم و خوابم برد
ویو کوک
رفتم بیرون و برای ات کلی خوراکی گرفتم از لواشک گرفته تا موچی...دلم میخواد از زبون ات بشنوم که دوباره دوسم داره یا نه خیلی دوسش دارم نمیخوام از دستش بدم .....به هر حال ساعت 5 عصر بود رسیدم خونه و درو باز کردم دیدم ات روی کاناپه خوابش برده خیلی کیوت بود دوست داشتم بخورمش ...برای همین رفتم کیسه ها رو توی آشپزخونه گذاشتم و بعد رفتم سمت ات و براید استایل آروم بغلش کردم تا بیدار نشه و بردمش توی اتاقش و روی تخت گذاشتمش و پتو رو روش کشیدم و رفتم پایین تا برای شام یه چیزی درست کنم(دوستان خودتون خوب میدونید بانی ما آشپز عه😂🤎)
ویو ات
بیدار شدم دیدم توی اتاق کوک هستم رفتم دست و صورتمو شستم ..موهامو شونه کردم و رفتم پایین که دیدم کوک داره میز رو میچینه ،رفتم پیشش
_او بیدار شدی
+آره..داری چیکار میکنی؟
_دارم میز رو برای شام دو نفره آماده میکنم
+اون وقت این شام برای کیه(اخه اسکل نمیدونی برای کیه😐)
_خب...معلوم دیگه برای ما
+...اوکی
_بیا بشین
ویو ات
رفتم نشستم کوک هم نشست و با هم شروع کردیم به غذا خوردن
_چطور شده؟
+چی؟
_غذا
+آها...عالیه دستت درد نکنه
_(خنده)
+(خنده)
بعد از شام کوک گفت که خودش ظرف ها رو میشوره برای همین منم رفتم روی کاناپه نشستم و یه فیلم گذاشتم
+کوک بیا فیلم ببینیم(داد چون کوک توی آشپزخونه است)
-باشه عشقم(داد)
ذهن ات:عشقم...هیچی روزگار
یه فیلم گذاشتم که دیدم کوک با کلی خوراکی اومد پیشم خیلی ذوق کردم خوراکی ها رو پیش خودمون گذاشت و اونم کنار من نشست
+کوک(ذوق)
_جونم(خنده)
+ازت ممنونم(ذوق)
_(خنده)
با هم نشستیم و فیلم دیدیم و خوراکی خوردیم که یهو...
شرایط
6لایک
7کامنت
••••••|••••••
۱۱.۸k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.