عشق بد پارت 26
ویو ات
صبح با نوری که به صورتم خورد از خواب بیدار شدم دیدم که کوک هم مثل یه بچه کوچولو خوابیده خیلی کیوت بود.رفتم دستشویی و کارای لازممو انجام دادم و موهامو شونه کردم و رفتم پایین تا صبحونه درست کنم
ویو کوک
از خواب بلند شدم دیدم ات کنارم نیس یعنی کجا رفته سریع رفتم دستشویی و کارای لازممو انجام دادم و رفتم پایین دیدم ات داره صبحونه درست میکنه رفتم پیشش و ...
ویو ات
داشتم صبحونه درست میکردم که یهو دیتایی دور کمرم حلقه شد ترسیدم و سریع برگشتم
+جیغ..عه کوک تویی
_آره بیبی ..ترسیدی؟
+ها..آره یکم
_حالت چطوره
+برای چی
_همینجوری
+خیلی عالیم...عالیییی(ذوق)
_(خنده)
+خب حالا تو هم بیا کمکم
_چشم خانم ات
+(خنده).. برو سفره رو بچین
_باشه
کوک رفت و ات هم داشت صبحونه درست میکردم
(چند دقیقه بعد)
ویو ات
بعد از اینکه صبحونه خوردیم کوک رفت شرکت و منم توی خونه تنها موندم داشتم با گوشیم ور میرفتم که یهو چند تا آدم هیکلی ترسناک اومدن داخل خیلی ترسیدم
+ش..شما کی هستید...برید بیرون (ترسیده)
بادیگارد ها داشتن نزدیک میشدم که ات میخواست یه چیزی بگه که بیهوشش کردن
+کمک.ل....(بیهوش)
بادیگارد ها ات رو که بیهوش کردن بردن داخل ماشین
که یکی از بادیگارد ها گفت
بادیگارد:قربان آوردیمش
ناشناس:خوبه..حرکت کنید
بادیگارد:چشم قربان
ات رو با خودشون بردن...اون نفر کی میتونه باشه..چرا ات رو دزدید ...قراره چه اتفاقی افته..ات میمیره یا زنده میمونه ...این سوال خیلی از شما ها هست که دارین این داستان رو میخونین..پس در خماری بمانید😂
شرایط
7لایک
7کامنت
••••••|••••••
صبح با نوری که به صورتم خورد از خواب بیدار شدم دیدم که کوک هم مثل یه بچه کوچولو خوابیده خیلی کیوت بود.رفتم دستشویی و کارای لازممو انجام دادم و موهامو شونه کردم و رفتم پایین تا صبحونه درست کنم
ویو کوک
از خواب بلند شدم دیدم ات کنارم نیس یعنی کجا رفته سریع رفتم دستشویی و کارای لازممو انجام دادم و رفتم پایین دیدم ات داره صبحونه درست میکنه رفتم پیشش و ...
ویو ات
داشتم صبحونه درست میکردم که یهو دیتایی دور کمرم حلقه شد ترسیدم و سریع برگشتم
+جیغ..عه کوک تویی
_آره بیبی ..ترسیدی؟
+ها..آره یکم
_حالت چطوره
+برای چی
_همینجوری
+خیلی عالیم...عالیییی(ذوق)
_(خنده)
+خب حالا تو هم بیا کمکم
_چشم خانم ات
+(خنده).. برو سفره رو بچین
_باشه
کوک رفت و ات هم داشت صبحونه درست میکردم
(چند دقیقه بعد)
ویو ات
بعد از اینکه صبحونه خوردیم کوک رفت شرکت و منم توی خونه تنها موندم داشتم با گوشیم ور میرفتم که یهو چند تا آدم هیکلی ترسناک اومدن داخل خیلی ترسیدم
+ش..شما کی هستید...برید بیرون (ترسیده)
بادیگارد ها داشتن نزدیک میشدم که ات میخواست یه چیزی بگه که بیهوشش کردن
+کمک.ل....(بیهوش)
بادیگارد ها ات رو که بیهوش کردن بردن داخل ماشین
که یکی از بادیگارد ها گفت
بادیگارد:قربان آوردیمش
ناشناس:خوبه..حرکت کنید
بادیگارد:چشم قربان
ات رو با خودشون بردن...اون نفر کی میتونه باشه..چرا ات رو دزدید ...قراره چه اتفاقی افته..ات میمیره یا زنده میمونه ...این سوال خیلی از شما ها هست که دارین این داستان رو میخونین..پس در خماری بمانید😂
شرایط
7لایک
7کامنت
••••••|••••••
۹.۲k
۲۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.