حس تاریکی پارت ۶
#حس_تاریکی
وارد حیاط پشتی شدیم
تاریکی وحشناکی وجود داشت ؛ محوطه بازی بود اما اصلا سر صدایی نبود ک همونش ترسناک تر بود
نامجون : اون چیه .... انگار یک تابتوته
کوکی : یک متن به انگلیسی نوشته شد هیونگ بخونش
نامجون : نهههه
من : چرا اونوقت !
+خب مگ ندیدی توی فیلم ترسناکا اگ متنی بخون یک دفعه روح میاد از این جور چیزا
تهیونگ : اوکی پس خودم میرم
من : مگ انگلیسی بلدی
+خب نه ولی یکم بلدم
نامجون : بیا با هم بریم
هوپی : چه کاریه اب باید اول اخر از کنار استخر رد شیم
من : استخر ؟
هوپی : مگه نمیبینی کنار منو
ک هوپی رفت کنار ک متوجه استخر بزرگی ک وسط حیاط شدم
جین : اینجا دانشگاه بود یا جایی برای خوشگذرونی....
یونگی : این یک خونس ؛ انگار خونه صاحب مدرسه
جیمین : اوممم بهتره بریم رد شیم
استخر پر از اب ؛ مگ نمیگفتن اینجا کسی زندگی نمیکنه ؛ چرا این پره پره ؛ انگار همین الان پر شده
و حیاطی ک مث خرابه بود ؛ اینجا کجاس ؛ واقعا چ خبره اینجا
ک دیدم رو ب روی تابوتم
جین : ینی واقعا نیازه که درشو باز کنیم ؟
کوکی : شاید راه نجاتمون توش باشه
تهیونگ : چگونه نجات پیدا کردین ؛ ما با تابوت😩🤣
همه :😶
تهیونگ : فقط خواستم ی شوخی کرده باشم
نامجون : خو الان ک همه مرض سکته ایم اخه شوخی ؛ بیخیال کوکی در باز کن
کوکی : من..... نه میترسم
نامی به جین نگاه کرد
جین : یاااا چرا ب من نگاه میکنی
ک یونگی کنارمون زد و بدون هیچ معطلی درباز کرد
در چوبی یک طرف انداخت
چراغ قوه گرفتم توش ک دیدم فقط یک تیک پارچه سفیده
جیمین رفت جلو و پارچه برداشت انگار روش چیزی نوشته شده بود
هوپی ک نزدیک جیمین بود گف : واییی انگار با خون نوشته شده چقد ترسناکه
جیمین : نوشته "وقتی اینو بخونین دیگ اینجا گیر افتادین "
نامجون : نگفتم .... من نگفتم ک اگ متنی چیزی بخونی....
من :ساکت الان باید فکر اینو بکنیم ک کجا بریم
ک تهیونگ یک دفعه داد زد
تهیونگ از همون دور بود
کوکی : چیشد
ته : یک لحظه فکر کردم کسی پشتمه
جیمین : این توهمات ما هم داریم
تهیونگ : اما از من حرف زد
هوپی : واییی اینجا هر لحظش داره ترسناک تر میش
تهیونگ : یونگی هیونگ تو بودی
یونگی : من ک کنار هینجو ام
ته : پس چرا بهم گفت من شوگام
کوکی : عه یونگی همزادت(از هر ادمی چن تا وجود داره که شبیه خودتن ) پیدا شد
یونگی : نه من ک اینجام
نامجون : بیخیال الان چیکار کنیم
جین : نمیدونم...... میگم بهتره باز اینجا بگردیم
هوپی نظرتون چیه بریم توی اون خونه چوبیه .... انگار خیلی وقته کسی توش زندگی نمیکنه
نامی : بریم
ب طرف خونه داشتیم میرفتیم تهیونگ پشت سرم بود و دست جیمین ک کنارمون بود گرفته بود
حدس میزدم چقد ترسیده باشه
ک یک دفعه موهامو از پشت یکی کشید ک افتادم روی زمین
جیمین : چت شده
تهیونگ : دیدم ک یکی کشیدش
_من فکر کردم تو کشیدی تهیونگ
ته : من خودم دارم سکته میکنم بعد بیام موهای ت رو بکشم
گردنم بدجوری درد گرفته بود ؛ اما نباید ترس ب خودم راه میدادم ؛ بهش بی اهمیتی کردم
همونجوری ک گردن ماساژ میدادم رسیدیم ب خونه
هوپی گفت: ب نظرتون اینجا چ دردسریه حتما یک روح چیزی هست
ک جین گف : نگاه کنین یک برگه افتاده پایین
برگه ک برعکس افتاده بود و برداشت و توش نگاه کرد ؛. جین مات زده بود و هیچی نمیگف
یونگی : بخونش دیگ
جین شک زده بود
برگه از دستش کشیدم اما اون هنوز توی شک بود ؛ ولی وقتی خودمم متنو دیدم شک زدع شدم توش نوشته شده بود : همتون میمیرید اول تویی کیم سوک جین ...
☘ ☘
وارد حیاط پشتی شدیم
تاریکی وحشناکی وجود داشت ؛ محوطه بازی بود اما اصلا سر صدایی نبود ک همونش ترسناک تر بود
نامجون : اون چیه .... انگار یک تابتوته
کوکی : یک متن به انگلیسی نوشته شد هیونگ بخونش
نامجون : نهههه
من : چرا اونوقت !
+خب مگ ندیدی توی فیلم ترسناکا اگ متنی بخون یک دفعه روح میاد از این جور چیزا
تهیونگ : اوکی پس خودم میرم
من : مگ انگلیسی بلدی
+خب نه ولی یکم بلدم
نامجون : بیا با هم بریم
هوپی : چه کاریه اب باید اول اخر از کنار استخر رد شیم
من : استخر ؟
هوپی : مگه نمیبینی کنار منو
ک هوپی رفت کنار ک متوجه استخر بزرگی ک وسط حیاط شدم
جین : اینجا دانشگاه بود یا جایی برای خوشگذرونی....
یونگی : این یک خونس ؛ انگار خونه صاحب مدرسه
جیمین : اوممم بهتره بریم رد شیم
استخر پر از اب ؛ مگ نمیگفتن اینجا کسی زندگی نمیکنه ؛ چرا این پره پره ؛ انگار همین الان پر شده
و حیاطی ک مث خرابه بود ؛ اینجا کجاس ؛ واقعا چ خبره اینجا
ک دیدم رو ب روی تابوتم
جین : ینی واقعا نیازه که درشو باز کنیم ؟
کوکی : شاید راه نجاتمون توش باشه
تهیونگ : چگونه نجات پیدا کردین ؛ ما با تابوت😩🤣
همه :😶
تهیونگ : فقط خواستم ی شوخی کرده باشم
نامجون : خو الان ک همه مرض سکته ایم اخه شوخی ؛ بیخیال کوکی در باز کن
کوکی : من..... نه میترسم
نامی به جین نگاه کرد
جین : یاااا چرا ب من نگاه میکنی
ک یونگی کنارمون زد و بدون هیچ معطلی درباز کرد
در چوبی یک طرف انداخت
چراغ قوه گرفتم توش ک دیدم فقط یک تیک پارچه سفیده
جیمین رفت جلو و پارچه برداشت انگار روش چیزی نوشته شده بود
هوپی ک نزدیک جیمین بود گف : واییی انگار با خون نوشته شده چقد ترسناکه
جیمین : نوشته "وقتی اینو بخونین دیگ اینجا گیر افتادین "
نامجون : نگفتم .... من نگفتم ک اگ متنی چیزی بخونی....
من :ساکت الان باید فکر اینو بکنیم ک کجا بریم
ک تهیونگ یک دفعه داد زد
تهیونگ از همون دور بود
کوکی : چیشد
ته : یک لحظه فکر کردم کسی پشتمه
جیمین : این توهمات ما هم داریم
تهیونگ : اما از من حرف زد
هوپی : واییی اینجا هر لحظش داره ترسناک تر میش
تهیونگ : یونگی هیونگ تو بودی
یونگی : من ک کنار هینجو ام
ته : پس چرا بهم گفت من شوگام
کوکی : عه یونگی همزادت(از هر ادمی چن تا وجود داره که شبیه خودتن ) پیدا شد
یونگی : نه من ک اینجام
نامجون : بیخیال الان چیکار کنیم
جین : نمیدونم...... میگم بهتره باز اینجا بگردیم
هوپی نظرتون چیه بریم توی اون خونه چوبیه .... انگار خیلی وقته کسی توش زندگی نمیکنه
نامی : بریم
ب طرف خونه داشتیم میرفتیم تهیونگ پشت سرم بود و دست جیمین ک کنارمون بود گرفته بود
حدس میزدم چقد ترسیده باشه
ک یک دفعه موهامو از پشت یکی کشید ک افتادم روی زمین
جیمین : چت شده
تهیونگ : دیدم ک یکی کشیدش
_من فکر کردم تو کشیدی تهیونگ
ته : من خودم دارم سکته میکنم بعد بیام موهای ت رو بکشم
گردنم بدجوری درد گرفته بود ؛ اما نباید ترس ب خودم راه میدادم ؛ بهش بی اهمیتی کردم
همونجوری ک گردن ماساژ میدادم رسیدیم ب خونه
هوپی گفت: ب نظرتون اینجا چ دردسریه حتما یک روح چیزی هست
ک جین گف : نگاه کنین یک برگه افتاده پایین
برگه ک برعکس افتاده بود و برداشت و توش نگاه کرد ؛. جین مات زده بود و هیچی نمیگف
یونگی : بخونش دیگ
جین شک زده بود
برگه از دستش کشیدم اما اون هنوز توی شک بود ؛ ولی وقتی خودمم متنو دیدم شک زدع شدم توش نوشته شده بود : همتون میمیرید اول تویی کیم سوک جین ...
☘ ☘
۹.۴k
۰۶ اسفند ۱۴۰۰