حس تاریکی پارت ۷
#حس_تاریکی
دم در خونه بودیم جین برگه برداشته بود و مات زده بود
دیگه صبرم تموم شد وبرگه کشیدم
من : چی توش مگ نوشته ک.....
وقتی متنو دیدم خودم تو شک رفتم
نامی : تو بلند بخون دیگ
من : همتون میمیرید.... اول تو کیم سوک جین
جین هنوز هیچ واکنشی نشون نداده بود
کوک رفت کنارش و شونه هاشو مالش میداد : چیزی نیست فقط یک نوشته مذخرفه
هوپی : بیخیال بیاین بریم تو ؛ شاید راه نجاتمون اونجا باشه
حس جین جوری بود که انگار به جای کلمه سوک جین اسم خودمونو گذاشتن هممون پوکر شده بودیم و توی خودمون بودیم
در باز کردیم وارد خونه شدیم ؛ صدای خش خش بود اما نمیدونستم صدا دقیقا از کجاست
یونگی به جین گف : انگار چیز خاصی اینجا نیس ؛ یکم بخواب ؛ بقیتونم بخوابین من بیدار میمونم ..... تا صب بیدارم نترسین
من : منم بیدارم دو نفر بهتر از یک نفره
چند ساعت گذشته بود
منو یونگی کنر هم نشسته بودیم لرزش دستای یونگی میتونستم حس کنم
من یواش یک جوری ک بقیه بیدار نشن گفتم : یونگی انگار خیلی خودت ترسیدی
+ نهههه لرزش من به خاطر سرماست
_دلیل قانع کننده میشد اما ما الان وسط تابستونیم
یونگی :
من : اوفففف بیخیال
+ اون چیه !؟
ب دست یونگی نگاه کردم ک رو ب روشو نشون میده
یک چیز سیاه رو ب رومون ایستاده بود
همون طو ک خیره شدع بودم ب اطرافمم دست میزدم تا چرا قومو پیدا کنم ک ی چیز دست زدم ؛ یک چیز دراز و کلفت بود ؛ همون بود چراغ قوه
ک صدای تهیونگ اوم د : داری چیکار میکنی چرا دست میزنی ب اونجام....
ک فهمیدم نیس
ب پاش ضربه میزدم
_ چراغ بده
ک داد دستم سریع سرمو خم کردم و روشنش کردم ک دیرم چیزی نیس
من : هوفففف ب خیر گذشت
یونگی : انگار یک چیزی بودا نه ؟
_ اوم توهم نمیشه گفت چن هر دو تا مون دیدیم
تهیونگ : خیلی بدنم میخاره
من : شاید ب خاطر این پشم و ساقه های گندمه ؛ بخواب خوب میشی
بلاخره خوشید زده بود بالا
یونگی بچه ها بلندشون کرد و از خونه زدیم بیرون
تهیونگ : واقعا روز یک نعمته ؛ تاریکی خیلی ترسناکه
جیمین : چه فرقی میکنه ؛ مهم اینکه اینجا گیر افتادیم
کوکی : نترس میریم
جین : کاش یک ایینه بود من این چهره جذابمو میدیم
ک چشمم ب تهیونگ افتاد ؛ تهیونگ کل بدنش قرمز شده بود
من : یاااا دیشب خودتو کل خاروندی ؛ الان کل صورت و بدنت قرمز شده
هوپی : اره انگار یکی زدتش کبود و قرمز شده ب نظرم بهتره......جین ! حالت خوبه !
جین رفته بود لبه استخر و خودشو توی اب نگاه میکرد
جیمین : هیونگ حالت خوبه ! چی شده چیزی توی ابه !
جین : یکی با یک چتر سفید پشت سرمه
پشت جین هیچ کسی نبود ینی چی......
☘ ☘
دم در خونه بودیم جین برگه برداشته بود و مات زده بود
دیگه صبرم تموم شد وبرگه کشیدم
من : چی توش مگ نوشته ک.....
وقتی متنو دیدم خودم تو شک رفتم
نامی : تو بلند بخون دیگ
من : همتون میمیرید.... اول تو کیم سوک جین
جین هنوز هیچ واکنشی نشون نداده بود
کوک رفت کنارش و شونه هاشو مالش میداد : چیزی نیست فقط یک نوشته مذخرفه
هوپی : بیخیال بیاین بریم تو ؛ شاید راه نجاتمون اونجا باشه
حس جین جوری بود که انگار به جای کلمه سوک جین اسم خودمونو گذاشتن هممون پوکر شده بودیم و توی خودمون بودیم
در باز کردیم وارد خونه شدیم ؛ صدای خش خش بود اما نمیدونستم صدا دقیقا از کجاست
یونگی به جین گف : انگار چیز خاصی اینجا نیس ؛ یکم بخواب ؛ بقیتونم بخوابین من بیدار میمونم ..... تا صب بیدارم نترسین
من : منم بیدارم دو نفر بهتر از یک نفره
چند ساعت گذشته بود
منو یونگی کنر هم نشسته بودیم لرزش دستای یونگی میتونستم حس کنم
من یواش یک جوری ک بقیه بیدار نشن گفتم : یونگی انگار خیلی خودت ترسیدی
+ نهههه لرزش من به خاطر سرماست
_دلیل قانع کننده میشد اما ما الان وسط تابستونیم
یونگی :
من : اوفففف بیخیال
+ اون چیه !؟
ب دست یونگی نگاه کردم ک رو ب روشو نشون میده
یک چیز سیاه رو ب رومون ایستاده بود
همون طو ک خیره شدع بودم ب اطرافمم دست میزدم تا چرا قومو پیدا کنم ک ی چیز دست زدم ؛ یک چیز دراز و کلفت بود ؛ همون بود چراغ قوه
ک صدای تهیونگ اوم د : داری چیکار میکنی چرا دست میزنی ب اونجام....
ک فهمیدم نیس
ب پاش ضربه میزدم
_ چراغ بده
ک داد دستم سریع سرمو خم کردم و روشنش کردم ک دیرم چیزی نیس
من : هوفففف ب خیر گذشت
یونگی : انگار یک چیزی بودا نه ؟
_ اوم توهم نمیشه گفت چن هر دو تا مون دیدیم
تهیونگ : خیلی بدنم میخاره
من : شاید ب خاطر این پشم و ساقه های گندمه ؛ بخواب خوب میشی
بلاخره خوشید زده بود بالا
یونگی بچه ها بلندشون کرد و از خونه زدیم بیرون
تهیونگ : واقعا روز یک نعمته ؛ تاریکی خیلی ترسناکه
جیمین : چه فرقی میکنه ؛ مهم اینکه اینجا گیر افتادیم
کوکی : نترس میریم
جین : کاش یک ایینه بود من این چهره جذابمو میدیم
ک چشمم ب تهیونگ افتاد ؛ تهیونگ کل بدنش قرمز شده بود
من : یاااا دیشب خودتو کل خاروندی ؛ الان کل صورت و بدنت قرمز شده
هوپی : اره انگار یکی زدتش کبود و قرمز شده ب نظرم بهتره......جین ! حالت خوبه !
جین رفته بود لبه استخر و خودشو توی اب نگاه میکرد
جیمین : هیونگ حالت خوبه ! چی شده چیزی توی ابه !
جین : یکی با یک چتر سفید پشت سرمه
پشت جین هیچ کسی نبود ینی چی......
☘ ☘
۴.۶k
۰۶ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.