از خویش همیشه نردبان می سازد

از خویش همیشه نردبان می سازد
صد پله به سوی آسمان می سازد
ازمعجزه های عشق این را دیدم
از پیر ، زلیخای جوان می سازد!
دیدگاه ها (۲)

برگرد که فصل-فصل این قصه، غم است این قصه که انتهاش فصل عدم ا...

بر کنگره ی عشق، اذان خواهم داد در شهر جنون، خودی نشان خواهم ...

هرروزبه یک بهانه درگیر شدیم بالقمه ایی ازگرسنگی سیر شدیم از...

دستی به سر و روی دلم باز بیار آهی تو از این سینه ی تب دار بر...

کاش زندگی از آخر به اول بود..پیر بدنیا می آمدیم..آنگاه در رخ...

.دکلمه شعر فروغ با صدای زیبای حمیرا می روم خسته و افسرده و ز...

خانم جنگروی: رفتم سر کلاس دخترانی که به قول مدیرشون جاشون ته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط