Part42:

Part42:
رفتم لباساشو دراوردمو یزره روغن گیاهی ریختم رو کمرش و خودمم نشستم روی باسنش و کمرشو ماساژ دادم ( ۵ دقیقه)
_ اخ اییی دستات خداس جلوی بدننم درد میکنه بیا جلوعم بشین بمال خستم
+ پرو شدیاااا
_ بابا خب چیکار کنم
کوک یدفعه برگشتو منو گذاشت رو دلش
+یاااااااا کوکککک چیکار میکنی
_ ششششش میخوام یزره خلوت کنیم چرا نمیشخ
+ نگفتم نمیشه ولی الان دیگه اخه همه ببدار میشن
_ بیدار شن فردا عروسیمونه ها
+ خب از فردا ..
اومدم ادامش. بگم که دستشو گذاشت روی دهنم
_ شششش چقدر حرف میزنی بچه بزا یزره نگاهت کنم
هیچی نگفتمو صاف نشستم واونم دستشو گذاشت بغلای باسنم
کم کم داشت میکشوندم سمت خودم یه نیم سانت باهم فاصله داریم که یهو در باز شدو مامان کوک اومد تو اتاق
/ اوه ادامه بدید ببخشید فقط سریع تموم کنید میخوایم بریم خرید عروسی
رفت و درو بست
+یاااابیا دیدی چیکار کردییییی
_ عشقم کار خاصی نکردما حالا بیا بوس منو بدع
کشوندنم سمت خودش و به مدت ۲ دقیقه همو میبوسیم و دل میکنیم از هم
+ پاشو اماده شو
_ ذوق داری برای لبای عروسا
+ اره خیلی بچگیم همیشه میگفتم لباس عروسم چه. مدلیه امروز قراره بربم لباس عروسممو. بگیرم و این انتظار چندسالمو تمومش کنم