خاطره

خاطره:
یه موتور گازی داشت که هرروز صبح و عصر سوارش میشد و باش میومد مدرسه و برمیگشت .

یه روز عصر که پشت همین موتور نشسته بود و میرفت ، رسید به چراغ قرمز .
ترمز زد و ایستاد .
یه نگاه به دور و برش کرد و موتور رو زد رو جک و رفت بالای موتور و فریاد زد :

الله اکبر و الله اکــــبر ...

نه وقت اذان ظهر بود نه اذان مغرب .

اشهد ان لا اله الا الله ...

هرکی آقا مجید و نمیشناخت غش غش میخندید و متلک مینداخت و هرکیم میشناخت مات و مبهوت نگاهش میکرد که این مجید
چش شُدِه؟!
قاطی کرده چرا؟!
خلاصه چراغ سبز شد و ماشینا راه افتادن و رفتن و آشناها اومدن سراغ مجید که آقااا مجید؟ چطور شد یهو؟ حالتون خوب بود که !
مجید یه نگاهی به رفقاش انداخت و گفت :
"مگه متوجه نشدید ؟
پشت چراغ قرمز یه ماشین عروس بود که عروس توش بی حجاب نشسته بود و آدمای دورش نگاهش میکردن .
من دیدم تو روز روشن جلو چشم امام زمان داره گناه میشه . به خودم گفتم چکار کنم که اینا حواسشون از اون خانوم پرت شه . دیدم این بهترین کاره !"
همین!


گناه کمتر=فرج زودتر

📚برگی از خاطرات شهید مجید زین الدین.

🌹
دیدگاه ها (۳)

وقت نماز التماس دعا الهی همه عاقبت بخیر شویم 🤲🤲خ...

👆👆👆در این فیلم کاملا مشخص است تروریستی که شهید سلیمانی را تر...

♨️یک لحظه چشمهای خود را ببندید و فکر کنید بجای این دو روحانی...

🕊🌹✨آمــــــدم ای شاه سلامت ڪنم🕊🌹✨عـــرض ارادت به مقامت ڪنم🕊💚...

Police and lovePt9ویو مینهو :جلوی رستورانه پارک کردمجای باحا...

#درخواستی#تکپارتیوقتش رسیده...... ا/ت نفس‌هاش تند شده بود هر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط