part8
part8
تارا-محو موزیک شده بود
یکم گذشت غذاهارو اوردن
شروع به خوردن کردیم
خیلی اروم هرکی مشغو لخوردن غذابود
که یهو محمدرضاگفت:
محمدرضا-راستی بچه ها رفتیم تهران احتمالا
عروسی بگیریم منو ملیکا
سپی-به شاداماد قمی
تارا-جدی میگی واووو
ملی خودم رقص چاقورو میرما
ملکیا-چشمممممم
علی-هوووو عروسی دعوتیم کههههه
پانیذ-چی بپشومممم
علی-اصلا اینطور که شد منم رفتم تهران میخوام برم
خواستگااری پانیذ
تارا-باشنیدن حرف علی بغضی اومد توگلوم که ممکن بود هرلحضه بشککنه
نفسم بالا نمیومد
تپش قلب کرفتم
یعنی چی پس من چی میشم؟
پس من چیکارکنم
دلم میخواست داد بزنم
نوشابمو برداشتم یکمی ازش خوردم پرید گلوم
تارا-ببخشید من برم دستشویی
رفتم سمت دستشویی جلو ایینه وایستادم
شیر ابو باز کردم نتونستم جلو اشکام بگیرم ویهو
جاری شدن اروم سعی میکردم نفس بکشم اما هرکاری کردم
نمیتونستم
نمیدونم چقد گذشت ولی همینجوری زل زده بودم تو ایینه
به خودم که یهوچشام تار دیدو سیاهی مطلق
...........
محمدرضا-یه میذاشتی با ازه دامادشیم بد
علی-عمرن بزارم توحال کنی اصلا
یکم گذشت تارا نیوممد
بچه ها تارا چیشدش
پانیذ-نکنه چیزیش بشه
علی-بزار برم ببینم
رفم سمت دستشویی
که دیدم تارا افتاد کف زمین
تاراااااا تاراااااااا خوبی
بلندش کردم
به صورت گهواره ای بغلش کردم رفتم بیرون
بچه ها تارا
سپی- چش شدش
علی-نمیدونم رفتم افتاده بود کف زمین
محمدرضا-باش حالا ببرنش دکتر رنگ رو نمونده براش
علی-دویدم سمت ماشین
پانیذ جان عزیزم و باتارا عقب بشین
من و سپیم جلو
پانیذ-اوک
بااینکه ازتارا خومش نمیومد ولی
اینجوری شدنشم دوست نداشتم
نمیدونم چرا احساس میکنم تارا یه مشکی داره که پنهونش میکنه
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان#فصل2
تارا-محو موزیک شده بود
یکم گذشت غذاهارو اوردن
شروع به خوردن کردیم
خیلی اروم هرکی مشغو لخوردن غذابود
که یهو محمدرضاگفت:
محمدرضا-راستی بچه ها رفتیم تهران احتمالا
عروسی بگیریم منو ملیکا
سپی-به شاداماد قمی
تارا-جدی میگی واووو
ملی خودم رقص چاقورو میرما
ملکیا-چشمممممم
علی-هوووو عروسی دعوتیم کههههه
پانیذ-چی بپشومممم
علی-اصلا اینطور که شد منم رفتم تهران میخوام برم
خواستگااری پانیذ
تارا-باشنیدن حرف علی بغضی اومد توگلوم که ممکن بود هرلحضه بشککنه
نفسم بالا نمیومد
تپش قلب کرفتم
یعنی چی پس من چی میشم؟
پس من چیکارکنم
دلم میخواست داد بزنم
نوشابمو برداشتم یکمی ازش خوردم پرید گلوم
تارا-ببخشید من برم دستشویی
رفتم سمت دستشویی جلو ایینه وایستادم
شیر ابو باز کردم نتونستم جلو اشکام بگیرم ویهو
جاری شدن اروم سعی میکردم نفس بکشم اما هرکاری کردم
نمیتونستم
نمیدونم چقد گذشت ولی همینجوری زل زده بودم تو ایینه
به خودم که یهوچشام تار دیدو سیاهی مطلق
...........
محمدرضا-یه میذاشتی با ازه دامادشیم بد
علی-عمرن بزارم توحال کنی اصلا
یکم گذشت تارا نیوممد
بچه ها تارا چیشدش
پانیذ-نکنه چیزیش بشه
علی-بزار برم ببینم
رفم سمت دستشویی
که دیدم تارا افتاد کف زمین
تاراااااا تاراااااااا خوبی
بلندش کردم
به صورت گهواره ای بغلش کردم رفتم بیرون
بچه ها تارا
سپی- چش شدش
علی-نمیدونم رفتم افتاده بود کف زمین
محمدرضا-باش حالا ببرنش دکتر رنگ رو نمونده براش
علی-دویدم سمت ماشین
پانیذ جان عزیزم و باتارا عقب بشین
من و سپیم جلو
پانیذ-اوک
بااینکه ازتارا خومش نمیومد ولی
اینجوری شدنشم دوست نداشتم
نمیدونم چرا احساس میکنم تارا یه مشکی داره که پنهونش میکنه
#علی_یاسینی#زخم_بازمن#رمان#فصل2
۲.۶k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.