تکپارتی درخواستی¤
تکپارتی درخواستی¤
های من ا.ت هستم و ³ ساله که با کوک ازدواج کردم
کوک همش میخواد که بچه دار شیم اما من هنوز آماده نیستم و بخاطر همین کوک یه هفتهس نه با من حرف میزنه نه زود خونه میاد امشب تصمیم گرفتم بیدار بمونم تا باهاش حرف بزنم
ساعت ¹:⁰⁰ بود و اون هنوز نیومده بود از اونطرف من سردرد شدید داشتم پس بلند شدم رفتم توی آشپزخونه سرم هی گیج میرفت قرص رو برداشتم و یه لیوان پر کردم و قرص رو خوردم تو همین هِین
صدای باز و بسته شدن در اومد منم تا اومدم لیوان رو بزارم از دستم افتاد و شکست وای خدا چراانقد دست و پا چلفتی شدم یهو دیدم کوک پشت سرمه بهش سلام کردم اما اون داش به دستم نگاه میکرد اوه دستم بریده بود
(علامت کوک_ ا.ت+)
_معلومه حواست کجاست؟دستتو نگا*بلند
+باشه بابا چرا داد میزنی من باید بپرسم تا این موقع چیکار می کردی!
دوباره سرد شده بود
_برو بشین روی تخت الان میام
+باشه
رفتم رویه تخت از دستم داشت خون میومد که دیدم با یه بار و بتادین اومد نشست روبه روم و رو دستم بتادین ریخت
+آخخخخ
_تحمل کن الان تموم میشه*سرد
باند رو دور دستم پیچید و رفت لباساشو عوض کرد پشتشو به من کرد و گرفت خوابید رفتم جلوی صورتش و لباشو آرم بوسیدم بهش گفتم
+آخه من الان واسه بچه دار شدم آماده نیستم فک میکنم مامان بدی بشم اما اگه تو اینطوری میخوای باشه بیا بچه دار شیم*آروم
_واقعا*ذوق زده
+تو بیدار بودی*تعجب زده
_تو هیچ وقت مامان بدی نمیشی حالا بیا بغلم*لبخندو خوشحال
+باشه*لبخند
رفتم بغلش و اون منو با تمام وجودش بغل کرده بود اگه میدونستم زود تر قبول میکردم
و آنها چندین ماه بعد صاحب یک دختر و پسر شدند
𝑡ℎ𝑒 𝑒𝑛𝑑
خوب شده؟
های من ا.ت هستم و ³ ساله که با کوک ازدواج کردم
کوک همش میخواد که بچه دار شیم اما من هنوز آماده نیستم و بخاطر همین کوک یه هفتهس نه با من حرف میزنه نه زود خونه میاد امشب تصمیم گرفتم بیدار بمونم تا باهاش حرف بزنم
ساعت ¹:⁰⁰ بود و اون هنوز نیومده بود از اونطرف من سردرد شدید داشتم پس بلند شدم رفتم توی آشپزخونه سرم هی گیج میرفت قرص رو برداشتم و یه لیوان پر کردم و قرص رو خوردم تو همین هِین
صدای باز و بسته شدن در اومد منم تا اومدم لیوان رو بزارم از دستم افتاد و شکست وای خدا چراانقد دست و پا چلفتی شدم یهو دیدم کوک پشت سرمه بهش سلام کردم اما اون داش به دستم نگاه میکرد اوه دستم بریده بود
(علامت کوک_ ا.ت+)
_معلومه حواست کجاست؟دستتو نگا*بلند
+باشه بابا چرا داد میزنی من باید بپرسم تا این موقع چیکار می کردی!
دوباره سرد شده بود
_برو بشین روی تخت الان میام
+باشه
رفتم رویه تخت از دستم داشت خون میومد که دیدم با یه بار و بتادین اومد نشست روبه روم و رو دستم بتادین ریخت
+آخخخخ
_تحمل کن الان تموم میشه*سرد
باند رو دور دستم پیچید و رفت لباساشو عوض کرد پشتشو به من کرد و گرفت خوابید رفتم جلوی صورتش و لباشو آرم بوسیدم بهش گفتم
+آخه من الان واسه بچه دار شدم آماده نیستم فک میکنم مامان بدی بشم اما اگه تو اینطوری میخوای باشه بیا بچه دار شیم*آروم
_واقعا*ذوق زده
+تو بیدار بودی*تعجب زده
_تو هیچ وقت مامان بدی نمیشی حالا بیا بغلم*لبخندو خوشحال
+باشه*لبخند
رفتم بغلش و اون منو با تمام وجودش بغل کرده بود اگه میدونستم زود تر قبول میکردم
و آنها چندین ماه بعد صاحب یک دختر و پسر شدند
𝑡ℎ𝑒 𝑒𝑛𝑑
خوب شده؟
۹.۸k
۱۱ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.