حکایت مسافر تاکسی آهسته روی شونه ی راننده زد.
#حکایت مسافر تاکسی آهسته روی شونهی راننده زد.
چون میخواست ازش یه سوال بپرسه.
راننده داد زد، کنترل ماشین رو از دست داد، نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس، از جدول کنار خیابون رفت بالا، نزدیک بود که چپ کنه، اما کنار یه مغازه توی پیاده رو، متوقف شد.
برای چندین ثانیه، هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد.
تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت:
هی مرد! دیگه هیچ وقت، این کار رو تکرار نکن، من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!
مسافر عذرخواهی کرد و گفت: من نمیدونستم که یه ضربهی کوچولو، آنقدر تو رو میترسونه.
راننده جواب داد: واقعاً تقصیر تو نیست، امروز اولین روزیه که به عنوان یه رانندهی تاکسی، دارم کار میکنم،
آخه من ۲۵ سال، راننده ماشین نعش کش بودم …
«گاه آنچنان به تکرارهای زندگی عادت میکنیم، که فراموش میکنیم جور دیگر هم میتوان بود» #فردوس_برین
چون میخواست ازش یه سوال بپرسه.
راننده داد زد، کنترل ماشین رو از دست داد، نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس، از جدول کنار خیابون رفت بالا، نزدیک بود که چپ کنه، اما کنار یه مغازه توی پیاده رو، متوقف شد.
برای چندین ثانیه، هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد.
تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت:
هی مرد! دیگه هیچ وقت، این کار رو تکرار نکن، من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!
مسافر عذرخواهی کرد و گفت: من نمیدونستم که یه ضربهی کوچولو، آنقدر تو رو میترسونه.
راننده جواب داد: واقعاً تقصیر تو نیست، امروز اولین روزیه که به عنوان یه رانندهی تاکسی، دارم کار میکنم،
آخه من ۲۵ سال، راننده ماشین نعش کش بودم …
«گاه آنچنان به تکرارهای زندگی عادت میکنیم، که فراموش میکنیم جور دیگر هم میتوان بود» #فردوس_برین
۷.۹k
۲۴ فروردین ۱۳۹۹