پارت ۱۵ دشت باز
وقتی دستم رو گرفتم منو انداخت رو خودش و چسبوند به خودش
نفسم تو سینه حبس شد
حرفی نزدم
چند دقیقه گذشت
یونگی : اذیت نیستی ( حالت مستی )
ا ت : لباسام داره اذیتم میکنه
یونگی : لباس خواب پوشیده داری
ات : یدونه ولی پراهنه
یونگی : بپوش اش ولی برگرد پیشم قول بده ( اروم و دوباره مست )
ات : باشه هالا ولم کن
یونگی دستش رو باز کرد
ویو ات
از جام بلند شدم رفتم تو اتاقم و لباسم رو عوض کردم اصلا به خطرش فکر نکردم
وارد اتاق یونگی شدم
زیر چشی نگام کرد فهمید یه کم دوباره خجالت کشیدم
یونگی: نترس جوجه کاری باهات نمیکنم ( مست )
ات : اگه دست بزنی به جایی م. دیگه نظرم درباره ات خراب میشه به همه میگم
یونگی : باشه خانم جوجه
ویو ات اروم رفتم تو تخت و خوابیدم دوتا دست دور کمرم حلقه زد و منو به خودش چسبوند
احساس ارامش، کردم و حس کردم بعد اون اتفاق یکی بهم کمک داره میکنه و ابراز علاقه میکنه حس کردم یه فرشته گربه مانند رو مامانم برام فرستاده تو همین فکر ها بودم که خوابم برد
صبح بلند شدم یونگی کنارم نبود. بلند شدم و تو جام نشستم
یونگی وارد اتاق شد
یونگی : عه بیدار شدی چرا برام خوابیده بودی
ات : کسخل خودت گفتی بیا، پیشم و خودت رو به من چسبوندی کل شب هم چرت پرت میگفتی
یونگی : 😅 اشکال نداره غلط کردم خب بیا پایین
از تخت بلند شوم و حس کردم یه اتفاق بدی افتاده. و بله. خون پریودم پس داده بود به تخت
یونگی اومد سمت ام
ات : بیای سمتم نیومدی
یونگی : چیشده
ویو یونگی
یه قسمتی از تخت خونی رنگ بود ای وای فهمیدم
یونگی : اشکال نداره بلند شو برو حموم من همه چیو درست میکنم بلند شو من نگاه نمیکنم ات ( ادمین: خدا از این یونگی ها بده 🥲)
یونگی روشو اونوری کرد و من بلند شدم سریع رفتم حموم
ملافه تخت رو کندم و بردم بیرون انداختم در حموم رو زدم
یونگی: ات چزی لازم نداری
ات : نوار داری ؟ ( با گریه )
یونگی : من پسرم! ولی میرم اتاق مامانم ببینم داره یا نه گریه هم نکن اتفاقیه که افتاده
یونگی راه افتاد و رفت سراغ کمد مامانش همه جارو گشت تا یه نوار پیدا کرد
یونگی : ات بیا بگیرش
نفسم تو سینه حبس شد
حرفی نزدم
چند دقیقه گذشت
یونگی : اذیت نیستی ( حالت مستی )
ا ت : لباسام داره اذیتم میکنه
یونگی : لباس خواب پوشیده داری
ات : یدونه ولی پراهنه
یونگی : بپوش اش ولی برگرد پیشم قول بده ( اروم و دوباره مست )
ات : باشه هالا ولم کن
یونگی دستش رو باز کرد
ویو ات
از جام بلند شدم رفتم تو اتاقم و لباسم رو عوض کردم اصلا به خطرش فکر نکردم
وارد اتاق یونگی شدم
زیر چشی نگام کرد فهمید یه کم دوباره خجالت کشیدم
یونگی: نترس جوجه کاری باهات نمیکنم ( مست )
ات : اگه دست بزنی به جایی م. دیگه نظرم درباره ات خراب میشه به همه میگم
یونگی : باشه خانم جوجه
ویو ات اروم رفتم تو تخت و خوابیدم دوتا دست دور کمرم حلقه زد و منو به خودش چسبوند
احساس ارامش، کردم و حس کردم بعد اون اتفاق یکی بهم کمک داره میکنه و ابراز علاقه میکنه حس کردم یه فرشته گربه مانند رو مامانم برام فرستاده تو همین فکر ها بودم که خوابم برد
صبح بلند شدم یونگی کنارم نبود. بلند شدم و تو جام نشستم
یونگی وارد اتاق شد
یونگی : عه بیدار شدی چرا برام خوابیده بودی
ات : کسخل خودت گفتی بیا، پیشم و خودت رو به من چسبوندی کل شب هم چرت پرت میگفتی
یونگی : 😅 اشکال نداره غلط کردم خب بیا پایین
از تخت بلند شوم و حس کردم یه اتفاق بدی افتاده. و بله. خون پریودم پس داده بود به تخت
یونگی اومد سمت ام
ات : بیای سمتم نیومدی
یونگی : چیشده
ویو یونگی
یه قسمتی از تخت خونی رنگ بود ای وای فهمیدم
یونگی : اشکال نداره بلند شو برو حموم من همه چیو درست میکنم بلند شو من نگاه نمیکنم ات ( ادمین: خدا از این یونگی ها بده 🥲)
یونگی روشو اونوری کرد و من بلند شدم سریع رفتم حموم
ملافه تخت رو کندم و بردم بیرون انداختم در حموم رو زدم
یونگی: ات چزی لازم نداری
ات : نوار داری ؟ ( با گریه )
یونگی : من پسرم! ولی میرم اتاق مامانم ببینم داره یا نه گریه هم نکن اتفاقیه که افتاده
یونگی راه افتاد و رفت سراغ کمد مامانش همه جارو گشت تا یه نوار پیدا کرد
یونگی : ات بیا بگیرش
- ۵.۳k
- ۱۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط