جمهوری اسلامی ایران
#جمهوری_اسلامی_ایران
#تابع_قوانین_ویسگون
تقدیر نفرین شد
تنها راه فرار بود....،فرار از اون عمارت لعنتی
پارت اول
نفس نفس میزدم بادیگارد ها دنبالم بودن
و همچنین اون مرد،کسی که زندگیمو خراب کرد
باعث شد حس کنم سرنوشتم نفرین شدس
میدویدم به یه ساختمون رسیدم رفتم داخل رفتم پشت بوم
و یه گوشه قایم شدم جلو دهنمو گرفتم
که یهو دیدم اون اومده سراغم
فلش بک به دوسال پیش
یه دختر همه نازشو میکشیدن اون دختر مانند یک شاهزاده بزرگ شده بود و شونزده سالش بود اما پدرش یک بدهی بزرگ بالا آورد و از دنیا رفت
مادرشم از همون اول روانی بود بعد مردن پدر دخترک داستان به کل روانی شد و به تیمارستان رفت اما بدهی پدر اون دختر مونده بود
و طلبکار پر اون یک مافیا بود بزرگ ترین مافیا درواقع و اون(( کیم تهیونگ ))بود
و اون رحمی نداشت که برای یک دختر شونزده ساله به خرج بده اونو به عمارت خودش برد و به عنوان خدمتکار به کار گرفت شکنجش میداد بهش غذا نمیداد تنبیهش میکرد ،اونم به خاطر چی؟بخاطر،کار های اشتباهش
و البته چه انتظاری میشه از یه دختر که مث شاهزاده ها بزرگ شده داشت
دست هایی که تا به حال دست به سیاه و سفید نزده بودند
ولی به مرور زمان کسی که هیچ احساسی نداشت داشت عاشق دخترک میشد که دخترک فرار کرد
پایان فلش بک
داشت نزدیک میومد به لبه پشت بوم نزدیک شدم
ات: اگه نزدیک بیاین خودمو پرت میکنم پایین((بغض))
تهیونگ:هه،تو برمیگردی به اون عمارت ولی اونجا برات مثل سابق نمیشه
اون جا جهنم تو میشه
ات: فکر کردی تا الان خیلی خوب بوده؟
تا همین الانشم واسم جهنم بوده
داشتم حرف میزدم که حس کردم دستامو گرفتن هرچی تلاش کردم تا ولم کنن ،ولم نکردن
به زور سمت ماشین بردنمو من و به داخل انداختن
وقتی رسیدیم به عمارت منو به زور داخل سالن بردن و به طرز وحشیانه ای من و انداختن
که اون ارباب یا همون تهیونگ وارد شد
وقتی گفت باهام چکار کنن خیلی حالم بد شد...
#تابع_قوانین_ویسگون
تقدیر نفرین شد
تنها راه فرار بود....،فرار از اون عمارت لعنتی
پارت اول
نفس نفس میزدم بادیگارد ها دنبالم بودن
و همچنین اون مرد،کسی که زندگیمو خراب کرد
باعث شد حس کنم سرنوشتم نفرین شدس
میدویدم به یه ساختمون رسیدم رفتم داخل رفتم پشت بوم
و یه گوشه قایم شدم جلو دهنمو گرفتم
که یهو دیدم اون اومده سراغم
فلش بک به دوسال پیش
یه دختر همه نازشو میکشیدن اون دختر مانند یک شاهزاده بزرگ شده بود و شونزده سالش بود اما پدرش یک بدهی بزرگ بالا آورد و از دنیا رفت
مادرشم از همون اول روانی بود بعد مردن پدر دخترک داستان به کل روانی شد و به تیمارستان رفت اما بدهی پدر اون دختر مونده بود
و طلبکار پر اون یک مافیا بود بزرگ ترین مافیا درواقع و اون(( کیم تهیونگ ))بود
و اون رحمی نداشت که برای یک دختر شونزده ساله به خرج بده اونو به عمارت خودش برد و به عنوان خدمتکار به کار گرفت شکنجش میداد بهش غذا نمیداد تنبیهش میکرد ،اونم به خاطر چی؟بخاطر،کار های اشتباهش
و البته چه انتظاری میشه از یه دختر که مث شاهزاده ها بزرگ شده داشت
دست هایی که تا به حال دست به سیاه و سفید نزده بودند
ولی به مرور زمان کسی که هیچ احساسی نداشت داشت عاشق دخترک میشد که دخترک فرار کرد
پایان فلش بک
داشت نزدیک میومد به لبه پشت بوم نزدیک شدم
ات: اگه نزدیک بیاین خودمو پرت میکنم پایین((بغض))
تهیونگ:هه،تو برمیگردی به اون عمارت ولی اونجا برات مثل سابق نمیشه
اون جا جهنم تو میشه
ات: فکر کردی تا الان خیلی خوب بوده؟
تا همین الانشم واسم جهنم بوده
داشتم حرف میزدم که حس کردم دستامو گرفتن هرچی تلاش کردم تا ولم کنن ،ولم نکردن
به زور سمت ماشین بردنمو من و به داخل انداختن
وقتی رسیدیم به عمارت منو به زور داخل سالن بردن و به طرز وحشیانه ای من و انداختن
که اون ارباب یا همون تهیونگ وارد شد
وقتی گفت باهام چکار کنن خیلی حالم بد شد...
۲.۴k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.