پارت 9 فصل 2 منه گناهکار
پارت 9 فصل 2 منه گناهکار
باورم نمیشه این همه آدم کشته شدن بعد میگه من فقط بخاطر اینکه مجبور بودم آدم کشتم آخرین رو هم انداختیم داخل اتاق و جان درشو بست و قفل کرد
به در خیره شده بودم که صدام کرد
جان : بیا بریم دیر شد
دنبالش رفتم وایسادیم ولی من فقط فکر میکردم اون پسره گفتش که اون آدمی نیست که دنبالشم ولی این همه آدم رو کشته شاید بهم دروغ گفت یعنی از من چی میخواد به فکر فرو رفتم آفتاب در اومده بود و هوا یکم روشن بود برگشتم طرف جان
ا/ت : جان ساعت چنده؟
به ساعت مچیش نگاه کرد
جان : ساعت 6 صبحه
ا/ت : ممنونم
برگشتم به روبرو
شوگا ویو
بعد از اینکه اون مرده اومد هردوشونو زیر نظر گرفتم این دختره واقعا حرفه ایه ولی توقع نداشت که ما اونا رو بکشیم بعد از اینکه مطمعن شدم جنازه هارو انداختن توی اون اتاق رفتم به اتاق خودم یکم با گشیم بازی کردمو بعد یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم و عطر تلخ و خنکمو زدم و رفتم پایین امروز ساعت 7 صبح قرار داشتم و الانم ساعت 6 بود برای همین باید زود میرفتم هردوشون وایساده بودن انگار صدای پامو شنیدن چون برگشتن
جان : سلام رئیس
ا/ت : سلام
شوگا : سلام
شوگا : میتونید برید کافیه دیگه کارتون عالی بود
ا/ت و جان : ممنون
ا/ت ویو
جان رفت منم خواستم برم که دستمو گرفت پوکر نگاه کردم
ا/ت : چی میخوای
شوگا : کارت عالی بود نظرت چیه هر شب همین جا کشیک بدی
ا/ت : نظرت چیه این کارو بکنی تا منم به یه بمونه بتونم فرار کنم و تنهایی به این پرونده رسیدگی کنم
خندید دستمو کشیدم و رفتم سمت اتاقم یه دوش گرفتم و لباس نداشتم دعا کردم توی کمد لباس باشع درو آروم باز کردم لباس بود وای خدایا شکرت
یه سوییشرت سرمه ای با تیشرت سفید و یه شلوار گرمکن سرمه ای برداشتم و پوشیدم این دم دستم بود قشنگم بود پس همینو برداشتم پوشیدمش و خودمو پرت کردم روی تخت و پتورو کشیدم روی خودم ساعد دستمو گزاشتم روی چشمام و نفهمیدم کی خوابم برد
شوگا ویو
رفتم سمت محل قرار دور بود از پنجره به بیرون نگاه کردم و به راننده گفتم که زودتر برونه
...........
وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدم و به سمت خونه رفتم در زدم و وقتی در باز شد رفتم داخل به سمت سالن رفتم و سمت میزی که نشسته بود حرکت کردم و روبروش روی صندلی نشستم چقدر چهره ی آشنایی داشت
جیمز : خوش اومدی منتظرت بودم
یه پسر تقریبا جوون بود خیلی چهرش آشنا بود
شوگا : حالا دیگه اومدم قرارمون رو که یادت نرفته
یه لبخند زد چقدر لبخندش آشنا بود وای دارم دیوونه میشم
جیمز : نه یادم نرفته قرارمون سرجاشه
شوگا : خوبه
وای دارم دیوونه میشم چقدر چهره ی آشنایی داره
به بادیگاردش اشاره کرد که کیفو بهم بده بادیگارد کیفو گزاشتم روی میز درشو باز کردم و به اسلحه ها نگاه کردم همشون اصل بودن وقتی مطمعن شدم درشو بستم
جیمز : شنیدم یه دستار حرفه ای پیدا کردی
شوگا : آره که چی
خندید
جیمز : هیچی اعصبانی نشو
امیدوارم خوشتون بیاد 🤍☁
خوشحال میشم لایک کنید و کامنت بزارید 🫂☁
درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🤍☁
اسلاید دوم : لباس شوگا موقع رفتن به قرار☔
باورم نمیشه این همه آدم کشته شدن بعد میگه من فقط بخاطر اینکه مجبور بودم آدم کشتم آخرین رو هم انداختیم داخل اتاق و جان درشو بست و قفل کرد
به در خیره شده بودم که صدام کرد
جان : بیا بریم دیر شد
دنبالش رفتم وایسادیم ولی من فقط فکر میکردم اون پسره گفتش که اون آدمی نیست که دنبالشم ولی این همه آدم رو کشته شاید بهم دروغ گفت یعنی از من چی میخواد به فکر فرو رفتم آفتاب در اومده بود و هوا یکم روشن بود برگشتم طرف جان
ا/ت : جان ساعت چنده؟
به ساعت مچیش نگاه کرد
جان : ساعت 6 صبحه
ا/ت : ممنونم
برگشتم به روبرو
شوگا ویو
بعد از اینکه اون مرده اومد هردوشونو زیر نظر گرفتم این دختره واقعا حرفه ایه ولی توقع نداشت که ما اونا رو بکشیم بعد از اینکه مطمعن شدم جنازه هارو انداختن توی اون اتاق رفتم به اتاق خودم یکم با گشیم بازی کردمو بعد یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم و عطر تلخ و خنکمو زدم و رفتم پایین امروز ساعت 7 صبح قرار داشتم و الانم ساعت 6 بود برای همین باید زود میرفتم هردوشون وایساده بودن انگار صدای پامو شنیدن چون برگشتن
جان : سلام رئیس
ا/ت : سلام
شوگا : سلام
شوگا : میتونید برید کافیه دیگه کارتون عالی بود
ا/ت و جان : ممنون
ا/ت ویو
جان رفت منم خواستم برم که دستمو گرفت پوکر نگاه کردم
ا/ت : چی میخوای
شوگا : کارت عالی بود نظرت چیه هر شب همین جا کشیک بدی
ا/ت : نظرت چیه این کارو بکنی تا منم به یه بمونه بتونم فرار کنم و تنهایی به این پرونده رسیدگی کنم
خندید دستمو کشیدم و رفتم سمت اتاقم یه دوش گرفتم و لباس نداشتم دعا کردم توی کمد لباس باشع درو آروم باز کردم لباس بود وای خدایا شکرت
یه سوییشرت سرمه ای با تیشرت سفید و یه شلوار گرمکن سرمه ای برداشتم و پوشیدم این دم دستم بود قشنگم بود پس همینو برداشتم پوشیدمش و خودمو پرت کردم روی تخت و پتورو کشیدم روی خودم ساعد دستمو گزاشتم روی چشمام و نفهمیدم کی خوابم برد
شوگا ویو
رفتم سمت محل قرار دور بود از پنجره به بیرون نگاه کردم و به راننده گفتم که زودتر برونه
...........
وقتی رسیدیم از ماشین پیاده شدم و به سمت خونه رفتم در زدم و وقتی در باز شد رفتم داخل به سمت سالن رفتم و سمت میزی که نشسته بود حرکت کردم و روبروش روی صندلی نشستم چقدر چهره ی آشنایی داشت
جیمز : خوش اومدی منتظرت بودم
یه پسر تقریبا جوون بود خیلی چهرش آشنا بود
شوگا : حالا دیگه اومدم قرارمون رو که یادت نرفته
یه لبخند زد چقدر لبخندش آشنا بود وای دارم دیوونه میشم
جیمز : نه یادم نرفته قرارمون سرجاشه
شوگا : خوبه
وای دارم دیوونه میشم چقدر چهره ی آشنایی داره
به بادیگاردش اشاره کرد که کیفو بهم بده بادیگارد کیفو گزاشتم روی میز درشو باز کردم و به اسلحه ها نگاه کردم همشون اصل بودن وقتی مطمعن شدم درشو بستم
جیمز : شنیدم یه دستار حرفه ای پیدا کردی
شوگا : آره که چی
خندید
جیمز : هیچی اعصبانی نشو
امیدوارم خوشتون بیاد 🤍☁
خوشحال میشم لایک کنید و کامنت بزارید 🫂☁
درخواستی دارید بگید (◍•ᴗ•◍)🤍☁
اسلاید دوم : لباس شوگا موقع رفتن به قرار☔
۳۹.۷k
۱۷ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.