یک کلبه ی خراب و کمی پنجره

یک کلبه ی خراب و کمی پنجره
یک ذره آفتاب و کمی پنجره
 
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره

در این سیاه چال سراسر سوال
چشم و دلی مجاب و کمی پنجره

بویی ز نان و گل به همه می رسید
با برگی از کتاب و کمی پنجره

موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره
دیدگاه ها (۳)

من از عقرب نمیترسم،ولی از نیش می ترسمندارم شکوه از بیگانگان،...

حرف...بسیار است...اما...اهل گفتن...نیستمبا...دلم...درگیرم......

دیرگاهی ست در این تنهاییرنگ خاموشی در طرح لب استبانگی از دور...

مرگ با عشق این روزها، هم از تو، هم از دستِ دل، سیرم پس می ز...

The Royal Veil — Part 22 : جایی که پنهان مانده بودبعد از حما...

گاهی توکل متوکل به هادی است . . .

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط