part 9
part 9
جلوی یه کارخونه ی قدیمی وایساد و منو اورد بیورن
ا/ت هییی اینجا کجاست ولم کنن بهت میگم به من دست نزن تو دیگه کدوم خری هستی ..با من چیکار داری چرا حرف نمی زنی
منو بست به یه صندلی....نیم ساعت بعد یه دختر با موهای مشکی و کت شلوار مشکی اومد جلو وایساد
ا/ت تو کی هستی چرا کسی به من جواب نمیده چرا منو اوردید اینجا ترو خدا یه چیزی بگید
_خیلی سرو صدا میکنی ، اسم من.... یه بین عه ،هان یه بین
ا/ت از من چی میخوای ؟
عکسای تمام لحظه های که من با جونگ کوک بودم رو داشت حتی تو دندون پزشکی
یه بین:با کوکی چه نسبتی داری؟
ا/ت کوک فقط بیمار منه
یه بین:اها پس واسه همین اینجوری بغلش کردی
ا/ت اون اتفاقی بود....
با مشت زد تو صورتم
یه بین:به من دروغ نگو باشهه؟
ا/ت شما از من چی میخواین من هیچ کاری نکردم اون موقع فقط از ناراحتی بغلش کرد همین(با گریه)
ا/ت از خودم خجالت میکشیدم که نمیتونستم کاری کنم همیشه تو بچگی منتظر شاهزاده ی قصه ی پریا بودم ولی الان باید بتونم خودم یه کاری بکنم اما...... نمیدونم چجوری ...
یه بین گوشی منو برداشت و به کوک زنگ زد
کوک:سلام ا/ت ...ا/ت ؟؟؟
یه بین:سلام کوک خیلی وقته صدات رو نشنیده بودم
کوک: یه بین..؟؟؟
یه بین:اره خودمم
کوک:گوشی ا/ت دست تو چیکار میکنه ؟
یه بین:هیچی فقط خواستم باهم اشنا بشیم همین .
کوک: گوشی رو بده دست ا/ت همین الان
کوک:ا/ت حالت خوبه ..... ا/ت
وقتی صدای کوک رو شنیدم ناخواسته دلم پر شد زدم زیر گریه
کوکی:ا/ت...؟؟؟
ا/ت من نمیدونم اینجا چیکار میکنم اینجا چه خبر کوکی من باید چیکار کنم
کوکی:کجای ؟؟ می تونی بهم بگی
یه بین :نیازی نیست برات میفرستم ادرس رو
کوکی:هان اگه دستت بهش بخوره قسم میخورم زندت نمیزارم
یه بین:عوووووو بمیرم بچه غیرتی شد........امیدوار بودم یه بار هم این جمله رو به من میگفتی کوک .....
کوک تلفن رو قطع کرد و سریع رفت اونجا یه بین جلوی در وایساده بود
کوک:ا/ت کجاست هان؟؟
یه بین:مشتاق دیدار
کوک:منو مسخره نکن بگو ا/ت کجاست؟؟(با داد)
یه بین:هووووو اینجا من فقط داد میزنم صدات رو ببر و حال خوبم رو خراب نکن عزیزم باشهه؟؟
کوک در انباری رو باز کرد هم احساس کردم جام امنه هم فکر میکردم قراره چی سر اون بیاد
کوکی:ا/ت....
یه بین :اگه بری جلوتر میدونی که اون امپول تزریق میشه
کوک:مشکلت چیه هاااا میتونی حرف بزنی ....
جلوی یه کارخونه ی قدیمی وایساد و منو اورد بیورن
ا/ت هییی اینجا کجاست ولم کنن بهت میگم به من دست نزن تو دیگه کدوم خری هستی ..با من چیکار داری چرا حرف نمی زنی
منو بست به یه صندلی....نیم ساعت بعد یه دختر با موهای مشکی و کت شلوار مشکی اومد جلو وایساد
ا/ت تو کی هستی چرا کسی به من جواب نمیده چرا منو اوردید اینجا ترو خدا یه چیزی بگید
_خیلی سرو صدا میکنی ، اسم من.... یه بین عه ،هان یه بین
ا/ت از من چی میخوای ؟
عکسای تمام لحظه های که من با جونگ کوک بودم رو داشت حتی تو دندون پزشکی
یه بین:با کوکی چه نسبتی داری؟
ا/ت کوک فقط بیمار منه
یه بین:اها پس واسه همین اینجوری بغلش کردی
ا/ت اون اتفاقی بود....
با مشت زد تو صورتم
یه بین:به من دروغ نگو باشهه؟
ا/ت شما از من چی میخواین من هیچ کاری نکردم اون موقع فقط از ناراحتی بغلش کرد همین(با گریه)
ا/ت از خودم خجالت میکشیدم که نمیتونستم کاری کنم همیشه تو بچگی منتظر شاهزاده ی قصه ی پریا بودم ولی الان باید بتونم خودم یه کاری بکنم اما...... نمیدونم چجوری ...
یه بین گوشی منو برداشت و به کوک زنگ زد
کوک:سلام ا/ت ...ا/ت ؟؟؟
یه بین:سلام کوک خیلی وقته صدات رو نشنیده بودم
کوک: یه بین..؟؟؟
یه بین:اره خودمم
کوک:گوشی ا/ت دست تو چیکار میکنه ؟
یه بین:هیچی فقط خواستم باهم اشنا بشیم همین .
کوک: گوشی رو بده دست ا/ت همین الان
کوک:ا/ت حالت خوبه ..... ا/ت
وقتی صدای کوک رو شنیدم ناخواسته دلم پر شد زدم زیر گریه
کوکی:ا/ت...؟؟؟
ا/ت من نمیدونم اینجا چیکار میکنم اینجا چه خبر کوکی من باید چیکار کنم
کوکی:کجای ؟؟ می تونی بهم بگی
یه بین :نیازی نیست برات میفرستم ادرس رو
کوکی:هان اگه دستت بهش بخوره قسم میخورم زندت نمیزارم
یه بین:عوووووو بمیرم بچه غیرتی شد........امیدوار بودم یه بار هم این جمله رو به من میگفتی کوک .....
کوک تلفن رو قطع کرد و سریع رفت اونجا یه بین جلوی در وایساده بود
کوک:ا/ت کجاست هان؟؟
یه بین:مشتاق دیدار
کوک:منو مسخره نکن بگو ا/ت کجاست؟؟(با داد)
یه بین:هووووو اینجا من فقط داد میزنم صدات رو ببر و حال خوبم رو خراب نکن عزیزم باشهه؟؟
کوک در انباری رو باز کرد هم احساس کردم جام امنه هم فکر میکردم قراره چی سر اون بیاد
کوکی:ا/ت....
یه بین :اگه بری جلوتر میدونی که اون امپول تزریق میشه
کوک:مشکلت چیه هاااا میتونی حرف بزنی ....
۱۷۶.۹k
۱۳ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.