🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥
🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥
#ازدواج_اجباری
پارت 1
ا.ت: های گایز من پارک ا.ت هستم 20 سالمه و دانشگاه میرم. پدر من و عموهام مافیا هستن ولی پسر عموم جیمین بزرگترین رئیس مافیاس که همه ازش میترسن.ادامه داستان......
صبح ساعت 8:
مامان ا.ت: ا.ت بدو پاشو دانشگات دیر میشه پاشوووو
ا.ت: مامان ترو خدا ترو جان هر کی دوست داری تو رو جان بابا که دوسش داری 5 دقیقه دیگه بلند میشم.
مامان ا.ت : پاشووو سلیطه جون باباتم قسم نخور پاشووو آماده شو دیرت میشه
ا.ت: باشه مامان من گوه خوردم تو برو منم بلند میشم شما بفرمایید بریددد.
مامان ا.ت: از دست تو دختر ..
ا.ت: لعنت به این دانشگاه گوه آخه دانشگاه کیلو چنده اَی خَداااا (آه و ناله به خاطر کم خوابی😂😐)
از زبان ا.ت:
با هزار بدبختی از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت حموم، یه حموم 10 دقیقه ای رفتم مو هامو سشوار کشیدم و حالت دادم یه آرایش خیلی کم کردم و لباس فرمم رو پوشیدم و رفتم پایین. ساعت 9:10 دقیقه دانشگاه شروع میشه الان ساعت 8:35 دقیقه است حداقل یکم وقت دارم رفتم پایین پذیرایی:
ا.ت: صبح بخیر مامان، صبح بخیر بابایی
مامان ا.ت: صبح خیر عزیزم
پدر ا.ت: صبح تو هم بخیر دختر خوشگلم
رفتم آشپز خونه یه لقمه صبحونه خوردم و سوار ماشین شخصی شدم.
ا.ت:جانگ شین(راننده ماشین) به سمت دانشگاه
جانگ شین: بله خانم
خب خلاصه دانشگاه رو رفتم بعد چندتا درس و امتحان دانشگاه تموم شد و دوباره سوار ماشین شخصی شدم که مامانم زنگ زد:
ا.ت:الو مامان
مامان ا.ت: الو ا.ت کجایی؟
ا.ت:تازه داشتم سوار ماشین میشدم که بیام خونه کاری داشتی؟
مامان ا.ت:آره قبل از اینکه بیای خونه یه لباس مناسب بخر عصر قراره بریم خونه پدربزرگ میخواد یه مطلبی رو بهمون بگه.
ا.ت: نه پدربزرگ نه مامان ترو خداا
مامان ا.ت: زیاد زر نزن کارایی که گفتم رو انجام بده بدو
ا.ت:هعی ..باشه مامان
مامان ا.ت : آفرین دخترم.
(پایان مکالمه)
ا.ت:جانگ شین به سمت محل خرید(راستش پدربزرگ همیشه از من بدش میومد نمیدونم چرا )
جانگ شین: چشم خانم
رسیدیم به محل خرید یه لباس برای مهمونی خریدم با یه جفت کفش سیاه پاشنه. دار ( عکسش رو میزارم)
و رسیدم خونه دیدم ساعت 4 حالا ساعت 7 باید بریم . رفتم اتاقم سریال مورد علاقم رو دیدم بعد یه خواب کوتاه بلند شدم دیدن ساعت 6 وای نه دیر کردم...
رفتم حموم یه دوش 10 دقیقه ای موهامو حالت دادم آرایش همیشگیم رو کردم لباس جدیدم و کفشام رو پوشیدم خلاصه خیلی خوشگل شده بودم.
ادامه دارد....
#اد_توت فرنگی🍷
#ازدواج_اجباری
پارت 1
ا.ت: های گایز من پارک ا.ت هستم 20 سالمه و دانشگاه میرم. پدر من و عموهام مافیا هستن ولی پسر عموم جیمین بزرگترین رئیس مافیاس که همه ازش میترسن.ادامه داستان......
صبح ساعت 8:
مامان ا.ت: ا.ت بدو پاشو دانشگات دیر میشه پاشوووو
ا.ت: مامان ترو خدا ترو جان هر کی دوست داری تو رو جان بابا که دوسش داری 5 دقیقه دیگه بلند میشم.
مامان ا.ت : پاشووو سلیطه جون باباتم قسم نخور پاشووو آماده شو دیرت میشه
ا.ت: باشه مامان من گوه خوردم تو برو منم بلند میشم شما بفرمایید بریددد.
مامان ا.ت: از دست تو دختر ..
ا.ت: لعنت به این دانشگاه گوه آخه دانشگاه کیلو چنده اَی خَداااا (آه و ناله به خاطر کم خوابی😂😐)
از زبان ا.ت:
با هزار بدبختی از رو تخت بلند شدم و رفتم سمت حموم، یه حموم 10 دقیقه ای رفتم مو هامو سشوار کشیدم و حالت دادم یه آرایش خیلی کم کردم و لباس فرمم رو پوشیدم و رفتم پایین. ساعت 9:10 دقیقه دانشگاه شروع میشه الان ساعت 8:35 دقیقه است حداقل یکم وقت دارم رفتم پایین پذیرایی:
ا.ت: صبح بخیر مامان، صبح بخیر بابایی
مامان ا.ت: صبح خیر عزیزم
پدر ا.ت: صبح تو هم بخیر دختر خوشگلم
رفتم آشپز خونه یه لقمه صبحونه خوردم و سوار ماشین شخصی شدم.
ا.ت:جانگ شین(راننده ماشین) به سمت دانشگاه
جانگ شین: بله خانم
خب خلاصه دانشگاه رو رفتم بعد چندتا درس و امتحان دانشگاه تموم شد و دوباره سوار ماشین شخصی شدم که مامانم زنگ زد:
ا.ت:الو مامان
مامان ا.ت: الو ا.ت کجایی؟
ا.ت:تازه داشتم سوار ماشین میشدم که بیام خونه کاری داشتی؟
مامان ا.ت:آره قبل از اینکه بیای خونه یه لباس مناسب بخر عصر قراره بریم خونه پدربزرگ میخواد یه مطلبی رو بهمون بگه.
ا.ت: نه پدربزرگ نه مامان ترو خداا
مامان ا.ت: زیاد زر نزن کارایی که گفتم رو انجام بده بدو
ا.ت:هعی ..باشه مامان
مامان ا.ت : آفرین دخترم.
(پایان مکالمه)
ا.ت:جانگ شین به سمت محل خرید(راستش پدربزرگ همیشه از من بدش میومد نمیدونم چرا )
جانگ شین: چشم خانم
رسیدیم به محل خرید یه لباس برای مهمونی خریدم با یه جفت کفش سیاه پاشنه. دار ( عکسش رو میزارم)
و رسیدم خونه دیدم ساعت 4 حالا ساعت 7 باید بریم . رفتم اتاقم سریال مورد علاقم رو دیدم بعد یه خواب کوتاه بلند شدم دیدن ساعت 6 وای نه دیر کردم...
رفتم حموم یه دوش 10 دقیقه ای موهامو حالت دادم آرایش همیشگیم رو کردم لباس جدیدم و کفشام رو پوشیدم خلاصه خیلی خوشگل شده بودم.
ادامه دارد....
#اد_توت فرنگی🍷
۱۰.۸k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.