🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥
🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥
#ازدواج_اجباری
پارت 2
از زبان ا.ت:
ساعت نزدیک به7 بود که رسیدیم به خونه پدربزرگ یکم شلوغ بود عموهام و زن عمو هام جیمین لیا که از من متنفره و مینا خواهر جیمین که خیلی مهربونه پدر بزرگ و مادربزرگم و ....
خب با پدر و مادرم رفتیم رو یکی از مبلا نشستیم که پدربزرگ شروع به حرف زدن کرد:
(پدربزرگ رو به جیمین) : خب پسرم تو باید بین لیا ، ا.ت یکی رو به عنوان همسرت که برات وارث بیاره انتخاب کنی.(ملایم)
جیمین و ا.ت:چییییی؟؟؟؟؟
جیمین:پدربزرگ لطفا من خودم دوست دختر دارم نمیخوام با اینا ازدواج کنم.
ا.ت:پدربزرگ منم قصد ازدواج ندارم.
پدربزرگ:همینکه گفتم جیمین تو باید بین ا.ت و لیا یکی رو انتخاب کنی.
لیا:پسر عمو میدونم که منو انتخاب میکنه پس از الان معلومه کی انتخاب میشه(با عشوه)
ا.ت:( تو دلش: خدایا منو انتخاب نکنه خدایاااا)
جیمین: من ا.ت رو انتخاب میکنم. ولی بدونین دوسش ندارم(جدی)
مینا :آخ جاانن چه زن داداش خوشگلیی
ا.ت:نه نه پدربزرگ تروخدا من نمیخوام خواهش میکنم (با بغض)
پدربزرگ: تو دیگه انتخاب شدی هرزه و از الان به همه اعلام میکنم سه روز دیگه روز عروسیه من همچی رو ترتیب دادم .(کمی بلند ،جدی)
از زبان ا.ت:
همه رفتن به سمت سالن من فقط نشته بودم رو زمین و گریه میکردم که جیمین آوند و از گوشم گرفت و منو به سمت خودش کشوند و گفت:
جیمین: ببین هرزه من خودم دوست دختر دارم و وقتی که باهات ازدواج کردم دوست دخترم رو هم به خونم میارم و تو هم میشی یه خدمتکار هرزه کوچولو
ا.ت:به من نگو هرزه ازت متنفرمم(گریه و بلند)
جیمین:منکه حرف خودم رو گفتم حالا دیگه خود دانی(جدی)
ادامه دارد......
#اد_توت فرنگی🍷
اصکی ممنوع ❌
#ازدواج_اجباری
پارت 2
از زبان ا.ت:
ساعت نزدیک به7 بود که رسیدیم به خونه پدربزرگ یکم شلوغ بود عموهام و زن عمو هام جیمین لیا که از من متنفره و مینا خواهر جیمین که خیلی مهربونه پدر بزرگ و مادربزرگم و ....
خب با پدر و مادرم رفتیم رو یکی از مبلا نشستیم که پدربزرگ شروع به حرف زدن کرد:
(پدربزرگ رو به جیمین) : خب پسرم تو باید بین لیا ، ا.ت یکی رو به عنوان همسرت که برات وارث بیاره انتخاب کنی.(ملایم)
جیمین و ا.ت:چییییی؟؟؟؟؟
جیمین:پدربزرگ لطفا من خودم دوست دختر دارم نمیخوام با اینا ازدواج کنم.
ا.ت:پدربزرگ منم قصد ازدواج ندارم.
پدربزرگ:همینکه گفتم جیمین تو باید بین ا.ت و لیا یکی رو انتخاب کنی.
لیا:پسر عمو میدونم که منو انتخاب میکنه پس از الان معلومه کی انتخاب میشه(با عشوه)
ا.ت:( تو دلش: خدایا منو انتخاب نکنه خدایاااا)
جیمین: من ا.ت رو انتخاب میکنم. ولی بدونین دوسش ندارم(جدی)
مینا :آخ جاانن چه زن داداش خوشگلیی
ا.ت:نه نه پدربزرگ تروخدا من نمیخوام خواهش میکنم (با بغض)
پدربزرگ: تو دیگه انتخاب شدی هرزه و از الان به همه اعلام میکنم سه روز دیگه روز عروسیه من همچی رو ترتیب دادم .(کمی بلند ،جدی)
از زبان ا.ت:
همه رفتن به سمت سالن من فقط نشته بودم رو زمین و گریه میکردم که جیمین آوند و از گوشم گرفت و منو به سمت خودش کشوند و گفت:
جیمین: ببین هرزه من خودم دوست دختر دارم و وقتی که باهات ازدواج کردم دوست دخترم رو هم به خونم میارم و تو هم میشی یه خدمتکار هرزه کوچولو
ا.ت:به من نگو هرزه ازت متنفرمم(گریه و بلند)
جیمین:منکه حرف خودم رو گفتم حالا دیگه خود دانی(جدی)
ادامه دارد......
#اد_توت فرنگی🍷
اصکی ممنوع ❌
۵.۴k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.