🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥
🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥🔥
#ازدواج_اجباری
پارت 3
از زبان ا.ت:
از عمارت پدربزرگ به سمت عمارت پدربزرگ خودمون حرکت کردم با به یاد آوردن حرفای جیمین و پدربزرگ دوباره گریم گرفت و مستقیم به اتاقم رفتم خودمو رو تخت پرت کردم و آنقدر گریه کردم که نمیدونم کی خوابم برد.
پرش زمانی به دو روز بعد :
از زبان ا.ت:
امروز قرار بود جیمین بیاد دنبالم تا برای عروسی خرید کنیم . آماده شدم و رفتم پایین تو پذیرایی تو فکر بودم که با بوق ماشین جیمین به خودم اومدم . یه نفس عمیق کشیدم و به سمت در رفتم سوار ماشین جیمین شدم تو راه کلا هیچ حرفی با هم نزدیم. رسیدیم به مرکز خرید .
به لباس های عروس نگا کردم همشون خوشگل بودن ولی یکیش واقعا خیلی خوشگل بود
ا.ت:جیمین میشه اون لباس عروس رو انتخاب کنیم؟
جیمین:ببین هرزه کوچولو من تصمیم میگیرم چی به چیه ولی چون این عروسی توعه فقط ایندفعه(سرد و جدی)
ا.ت:با..باشه (با بغض)
از زبان ا.ت:
با این حرفش بغض گلومو خفه میکرد رفتم به صاحب مغازه گفتم که اون لباسه رو میخوام امتحان کنم اونم برام آورد پوشیدمش خیلی بهم میومد ولی حیف که این عروسی به خواسته خودم نیست دوباره بغضم گرف صاحب مغازه منو پیش جیمین برد
صاحب مغازه:خب آقا دوماد ببینید خانمتون چقدر قشنگ شده
جیمین تودلش :( ا.ت واقعا قشنگ شده بود ولی بازم بجز هرزه هیچ نقشه دیگه ای برام نداشت)با لبخند زورکی گفتم: همین لباس رو برمیداریم ممنون
(از زبان جیمین: به ا.ت نگا کردم که داشت زمین رو نگا میکرد بغض و ناراحتیو میتونستم از چشماش بخونم یه جورایی یکم دلم براش سوخت ولی اون باید عذاب بکشه هیچوقت نمیتونه جای میا رو تو دلم بگیره)
از زبان ا.ت:
اون لباسه رو انتخاب کردم و همراه با یک جفت کفش سفید و بعد از طلا فروشی حلقه ازدواج رو خریدیم(عکسش رو میزارم) جیمین منو رسوند عمارت منم دلم هنوز پر بود بغض کرده بودم ولی اشکم نمیومد میدونستم که قراره عذاب بکشم رفتم رو تخت و خوابیدم.
پرش زمانی به فردا :
از زبان ا.ت:
امروز روز عروسیم بود واسه خیلیا این روز بهترین روزشونه ولی واسه من بدترین روز زندگیم ...
خلاصه آرایشگرا اومدن بهشون گفتم یه آرایش ساده بکنن ولی خوشگل شم . وقتی آرایشم تموم شد لباسم و اینا رو پوشیدم و آماده شدم که جیمین اومد دنبالم و به سمت تالار حرکت کردیم.
رسیدیم به تالار و کمکم مهمونا هم اومدن و عاقد هم اومد شروع به خوندن عقد کرد
عاقد : خانم پارک ا.ت آیا جناب آقای پارک جیمین رو به همسری قبول میکنید؟
ا.ت: ب..بله
عاقد: شما چی آقای پارک جیمین؟
جیمین:بله
عاقد : اکنون شما را زن و شوهر اعلام میکنم(جعررر😂)
بعد مهمونا دونه دونه اومدن تبریک گفتن :
جونگ کوک:تبریک میگم داش جیمین ، تبریک میگم زنداداش
میرا (همسر جونگ کوک): تبریک میگم
تهیونگ: تبریک میگم به هر دوتون
ساکورا(همسر تهیونگ):مبارک باشه
جین: مبارک باشه داش تبریک میگم زنداداش
جینا:مبارک باشه تبریک میگم
ا.ت : خیلی ممنون
جیمین: ممنون
جینا: هعی ا.ت میای بریم اونور یکم بیشتر با هم آشنا بشیم؟
ا.ت:آره البته (رفتن اونور و پسرا هم رفتن یه جا دیگه)
جینا: خب خانم ا.ت اول خودمون رو معرفی میکنم من جینا هستم همسر جین 29 سالمه و عروس اول خانواده ایشون میرا همسر جونگ کوک 23 سالشه اینم ساکورا همسر تهیونگ25 سالشه حالا تو چند سالته؟
ا.ت: خوشوقتم راستش من 18 سالمه
جینا: چی 18؟ یکم زیادی کوچیکی میدونی چه چیزایی در انتظارته؟ وای به هر حال ما پیشتیم(مهربون)
مینا (خواهر جیمین): و همینطور من
مینا: به به چه زنداداش خوشگلی دارم من الاهی بلاخره یکی پیدا شد که کنارم بمونه و راستی من مینام خواهر جیمین 20 سالمه
ا.ت: خوشوقتم( لبخند)
مینا:همچنین
ادامه دارد.....
#اد_توت فرنگی 🍷
اصکی ممنوع ❌
#ازدواج_اجباری
پارت 3
از زبان ا.ت:
از عمارت پدربزرگ به سمت عمارت پدربزرگ خودمون حرکت کردم با به یاد آوردن حرفای جیمین و پدربزرگ دوباره گریم گرفت و مستقیم به اتاقم رفتم خودمو رو تخت پرت کردم و آنقدر گریه کردم که نمیدونم کی خوابم برد.
پرش زمانی به دو روز بعد :
از زبان ا.ت:
امروز قرار بود جیمین بیاد دنبالم تا برای عروسی خرید کنیم . آماده شدم و رفتم پایین تو پذیرایی تو فکر بودم که با بوق ماشین جیمین به خودم اومدم . یه نفس عمیق کشیدم و به سمت در رفتم سوار ماشین جیمین شدم تو راه کلا هیچ حرفی با هم نزدیم. رسیدیم به مرکز خرید .
به لباس های عروس نگا کردم همشون خوشگل بودن ولی یکیش واقعا خیلی خوشگل بود
ا.ت:جیمین میشه اون لباس عروس رو انتخاب کنیم؟
جیمین:ببین هرزه کوچولو من تصمیم میگیرم چی به چیه ولی چون این عروسی توعه فقط ایندفعه(سرد و جدی)
ا.ت:با..باشه (با بغض)
از زبان ا.ت:
با این حرفش بغض گلومو خفه میکرد رفتم به صاحب مغازه گفتم که اون لباسه رو میخوام امتحان کنم اونم برام آورد پوشیدمش خیلی بهم میومد ولی حیف که این عروسی به خواسته خودم نیست دوباره بغضم گرف صاحب مغازه منو پیش جیمین برد
صاحب مغازه:خب آقا دوماد ببینید خانمتون چقدر قشنگ شده
جیمین تودلش :( ا.ت واقعا قشنگ شده بود ولی بازم بجز هرزه هیچ نقشه دیگه ای برام نداشت)با لبخند زورکی گفتم: همین لباس رو برمیداریم ممنون
(از زبان جیمین: به ا.ت نگا کردم که داشت زمین رو نگا میکرد بغض و ناراحتیو میتونستم از چشماش بخونم یه جورایی یکم دلم براش سوخت ولی اون باید عذاب بکشه هیچوقت نمیتونه جای میا رو تو دلم بگیره)
از زبان ا.ت:
اون لباسه رو انتخاب کردم و همراه با یک جفت کفش سفید و بعد از طلا فروشی حلقه ازدواج رو خریدیم(عکسش رو میزارم) جیمین منو رسوند عمارت منم دلم هنوز پر بود بغض کرده بودم ولی اشکم نمیومد میدونستم که قراره عذاب بکشم رفتم رو تخت و خوابیدم.
پرش زمانی به فردا :
از زبان ا.ت:
امروز روز عروسیم بود واسه خیلیا این روز بهترین روزشونه ولی واسه من بدترین روز زندگیم ...
خلاصه آرایشگرا اومدن بهشون گفتم یه آرایش ساده بکنن ولی خوشگل شم . وقتی آرایشم تموم شد لباسم و اینا رو پوشیدم و آماده شدم که جیمین اومد دنبالم و به سمت تالار حرکت کردیم.
رسیدیم به تالار و کمکم مهمونا هم اومدن و عاقد هم اومد شروع به خوندن عقد کرد
عاقد : خانم پارک ا.ت آیا جناب آقای پارک جیمین رو به همسری قبول میکنید؟
ا.ت: ب..بله
عاقد: شما چی آقای پارک جیمین؟
جیمین:بله
عاقد : اکنون شما را زن و شوهر اعلام میکنم(جعررر😂)
بعد مهمونا دونه دونه اومدن تبریک گفتن :
جونگ کوک:تبریک میگم داش جیمین ، تبریک میگم زنداداش
میرا (همسر جونگ کوک): تبریک میگم
تهیونگ: تبریک میگم به هر دوتون
ساکورا(همسر تهیونگ):مبارک باشه
جین: مبارک باشه داش تبریک میگم زنداداش
جینا:مبارک باشه تبریک میگم
ا.ت : خیلی ممنون
جیمین: ممنون
جینا: هعی ا.ت میای بریم اونور یکم بیشتر با هم آشنا بشیم؟
ا.ت:آره البته (رفتن اونور و پسرا هم رفتن یه جا دیگه)
جینا: خب خانم ا.ت اول خودمون رو معرفی میکنم من جینا هستم همسر جین 29 سالمه و عروس اول خانواده ایشون میرا همسر جونگ کوک 23 سالشه اینم ساکورا همسر تهیونگ25 سالشه حالا تو چند سالته؟
ا.ت: خوشوقتم راستش من 18 سالمه
جینا: چی 18؟ یکم زیادی کوچیکی میدونی چه چیزایی در انتظارته؟ وای به هر حال ما پیشتیم(مهربون)
مینا (خواهر جیمین): و همینطور من
مینا: به به چه زنداداش خوشگلی دارم من الاهی بلاخره یکی پیدا شد که کنارم بمونه و راستی من مینام خواهر جیمین 20 سالمه
ا.ت: خوشوقتم( لبخند)
مینا:همچنین
ادامه دارد.....
#اد_توت فرنگی 🍷
اصکی ممنوع ❌
۸.۴k
۱۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.