بی خبر رفتی


بی خبر رفتی،
بی‌صدا مثل نفسِ آخرِ یک رؤیا.
من ماندم،
با شب‌هایی که
نه ستاره دارند نه امیدِ طلوع.
دست‌هایت، هنوز کنارم نفس می‌کشند
در خلأیی که جای تو را
با هیچ پر نکردم.
تو رفتی و من،
در میان هزار سلامِ نگفته
دنبالِ یک خداحافظی می‌گردم.
کاش می‌دانستی،
سکوتت چگونه تمامِ شهر را
در من ویران کرد....
🌺
دیدگاه ها (۳)

" شـــکــستم "آنقـدر آهسـته که صدای شـکـستنم ،کســی را آزار ...

بغضم را شعر کنم یا ندای سکوت ِ نگاهم را که از دل تنگم در این...

نگران من نباشهمه چیز خوب استجز دردی گاه و بی‌گاهکه مانند گاو...

#طلوعِ‌چشمهایت...به خیالم می‌روی و از یاد خواهم برد نگاه ملی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط