عاشق فیلم علی سنتوری بودم تا وقت گیر می آوردم مینشستم و

عاشق فیلم علی سنتوری بودم، تا وقت گیر می آوردم مینشستم و نگاش می کردم ..
مادربزرگ هم به هر بهونه ای کنارم مینشست و خیره می شد به صحفه تلویزیون..
یادمه یه بار که داشت با دستهای لرزونش قرصاشو میخورد و زیر چشمی فیلمو می دید
یه بغض غریب گوشه چشمش اشک شد و چکید توی لیوان آبی که به زحمت تو دستش نگه داشته بود و آروم گفت؛ خیلی سنتور زدنو دوست داشتم..
انگار که می خواست درددل کنه، گفتم ؛صدای سنتور ادمو مست می کنه می شینه تو دل و جون آدم..
لبخند تلخشو نشوند گوشه لبای چروکیدش و گفت؛
از بچگی عاشق سنتور بودم اما پدرم میگفت ؛دخترو چه به این ادا اوصلا!
با سید جعفر که ازدواج کردم فهمیدم نباید چیزایی رو که دوست دارم به زبون بیارم وگرنه برچسب سرکشی و مطربی میخوره وسط پیشونیم..
جوونیم رفت و پیر شدم یه روز پدرت رفت و برام یه سنتور خرید، نمیدونم از کجا فهمید که آرزوهام خاک شده زیر روزهای رفته عمرم..
با تعجب گفتم خب چرا هیچوقت اینو نگفتی! ؟
حتی سازی رو که داری نشون ندادی..
زل زد به دستای لرزونش و گفت؛
رسیدن به آرزوها خیلی دلچسبه اما اگه تو زمانی که باید، اتفاق بیافته ..
یه وقتا خیلی دیر میشه خیلی..
نگاه کردم به دستهای لرزون و خط خطیش
و معنی دیر شدن رو فهمیدم
گاهی واسه رسیدن خیلی دیر میشه
به اندازه یک عمر.. #هنر_عکاسی
دیدگاه ها (۱)

نباید با چشم هایت قمار می کردم،هر بار که من می باختمتو زیبا ...

در جهان شاعر فراون استو عاشق بیشمار،آن که با چشمِ دلش عاشق ش...

کاش زندگیمان مثل " سنگ،کاغذ،قیچی" بود...و تمامش شوخی ای بود ...

نقطه امن پرگار زمین آغوش توستلابلای انگشتان تو جهانی جا خوش ...

سه پارت دیگه هم گذاشتم بازم ببخشید خیلی دیر شد شرط هم فقط دو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط