قسمت و

قسمت ۳۸ و ۳۹
🔹 #او_را ... 38

فردا دم دمای ظهر بود که گوشیمو روشن کردم.

یکی دو ساعتی گذشته بود که برام sms اومد

عرشیا بود😳

-اینقدر از من بدت میاد که حتی نیومدی که اگر خواستم بمیرم
برای بار اخر ببینیم؟؟

پس زنده بود!!

خوب شد دیشب نرفتم...
وگرنه مجبور میشدم بازم بهش قول بدم که دوباره خودکشی نکنه😒

جوابشو ندادم،
نیم ساعت بعد شروع کرد به زنگ زدن...

بار پنجم ،شیشم بود که گوشی رو برداشتم.

-الو

-سلام ترنم خانوم!
حالا دیگه اینقدر ازم بدت میاد که...

-یه بار اینو گفتی😒

-اها!!
پس پیاممو خوندی و جواب ندادی!
گفتم شاید به دستت نرسیده😏

-اره،رسید،خوندم،جواب ندادم

-ترنم خجالت بکش!
خاک بر سرت که معنی عشقو نمیدونی!

-عشق؟؟
هه...
کجای این رابطه اسمش عشقه!!😒

-دیشب داشتم میمردم ترنم!
هنوزم حالم خوش نیست!
نمیخوای بیای دیدنم؟؟

-عرشیا دیروزم گفتم!
دلم نمیخواد ریختتو ببینم😠

-ترنمم من دوستت دارم...

-اه
بس کن!
دیگه بهم زنگ نزن!!

-همین؟؟
حرف آخرته؟؟

-اره!

-باشه،
پس پاشو بیا واسه تسویه حساب!!

-چی؟؟
تسویه حساب چی اونوقت؟؟😳

-خرجایی که برات کردم...
عشقی که به پات گذاشتم...
اینهمه بلا که سرم آوردی...

مگه من گفتم خرج کنی؟؟
شماره کارت بفرست پس بدم هرچی خرج کردی😏
منو از چی میترسونی؟؟؟

-هه...
نخیر،ما با پول تسویه نمیکنیم😉

-منظورت چیه؟؟😡

-خودت منظورمو خوب میدونی...

-خفه شو عرشیا...
بی شرف😡

-چرا عصبانی میشی خوشگلم؟؟😂
تا فردا همین ساعت وقت داری پاشی بیای
وگرنه متاسفانه اتفاقات خوبی نمیفته...

-خیلی بی غیرتی عرشیا😡

-به نفعته که پاشی بیای ترنم...

-منظورتو نمیفهمم...

-عکسایی که ازت دارم رو یادته؟؟
شنیدم بابات خیلی رو آبروش حساسه😉
اگه میخوای فردا عکسای دخترشو تو گوشی همکارا و دوستاش نبینه....
تا فردا ظهر وقت داری بیای پیشم گلم😉
بای بای👋

"محدثه افشاری"

@IslamLifeStyles

انتشار فقط با اسم نویسنده وذکر لینک کانال



🔹 #او_را ... 39

گوشی از دستم افتاد...

احساس میکردم بدبخت تر از من اصلا وجود نداره...❌

تا چنددقیقه ماتم برده بود...

بلند شدم و رفتم سمت تراس

گند بزنه به این زندگی...

آسمونو نگاه کردم...
من اینجا خدایی نمیبینم!!
اگر هم هست،هممونو گذاشته سرکار...

زمینو نگاه کردم...
چرا اینقدر با من لجی😣
میخوای دقم بدی؟؟

بسه دیگه😖
اینهمه بدبختی دارم...
این چی بود این وسط اخه😭

حتی اگر بمیرم
نمیذارم یه بی شرف دستش به بدنم برسه....

دستمو از دیوار گرفتم و رفتم بالای نرده ها.....
چشمامو بستم😖
بسه دیگه...
این زندگی لجن باید تموم شه...

تو دلم از مامان و بابا و مرجان معذرت خواهی میکردم....😭

دیگه وقت خلاص شدنه....

دیگه تحمل بدبختیا رو ندارم...

چشمامو باز کردم
و پایینو نگاه کردم....
همیشه از ارتفاع میترسیدم😣

سرم داشت گیج میرفت😥

قلبم تند تند میزد

کافی بود دستمو از دیوار بردارم تا همه چی تموم شه...

اما هرکاری میکردم
دستم کنده نمیشد😖

کم کم داشتم میترسیدم...

من جرات این کارو نداشتم😫

تو دلم به خودم فحش دادم و اومدم پایین...😞

دلم میخواست خودمو خفه کنم...

-اخه تو که عرضشو نداری غلط میکنی میری سمتش😡
به جهنم...
زنده بمون و بازم عذاب بکش...
اصلا تو باید زجرکش بشی...

حقته هر بلایی سرت بیاد😭

دیوونه شده بودم
داد میزدم
گریه میکردم
خودمو میزدم

چرا این زندگی تموم نمیشه....😫

"محدثه افشاری"


❤ ممنون از شکیبا جان برای عکس جدید❤


سلام.از فردا چون کلاسام شروع میشه روزی ۲ قسمت میزارم...

۵ روز ۴۰ قسمت!!!!!!! ....کمه؟؟!!قضاوت با شما😉



ممنون میشم هر کس میخونه کامنت بزاره.حتی کامنت خالی☺ ⚘ اینجوری هم میتونم تعداد کسایی که میخوننو بفهمم هم پارت جدید که گذاشتم تگتون کنم
دیدگاه ها (۸۱)

قسمت ۴۰ و ۴۱ و ۴۲سلام.چون خسته ام و میخوام بخوابم زودتر رمان...

حواسمون به دوستایی که بی ریان و همیشه هستن باشه :)

قسمت ۳۶ و ۳۷🔹 #او_را ... 36شوکه شدم.آدرس بیمارستانو از علیر...

قسمت ۳۴ و ۳۵🔹 #او_را ... 34چشماشو خون گرفته بود😰 داد زد :...

"𝙼𝙰𝙵𝙸𝙰 𝚆𝙰𝙸𝙵""𝙿𝙰𝚁𝚃_𝟹"کلافه نفسم و فوت کردم و جواب دادم ــــ چ...

قاصدک کوچولوی من💔🥀پارت ۳ویو تهیونگ: خیلی حالم بد شد وقتی توی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط