پرستار نینیمون p7
سدنا ویو
صبح از خواب پا شدم رفتمwcکارا رو کردم رفتم اماده شدم لباسامو پوشیدم رفتم پایین دیدم جیمینم مثل ماه شده بود رفتم پیشش از اجوما و یونجی خدافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم
"__________________پرش به تالار مهمونی___________"
رسیدیم جیمین و من پیاده شدیم سوعیچ ماشینو داد دست بادیگاردا رافتیم تو بوی الکل و سیگار حالمو به هم زد انگار اومدی بار اینجا در شعن یه ایدل نیست
رفتیم جیمین رفت به اعظا سلام داد با بعضی ها هم دست داد تو این فکر ها بودم که وای خدا چشمم افتاد رو هیونجین خدا امروز جذاب تر شده بود ولی سریع به خودم اومدمو رفتم پیش جیمین به اعظا سلام کردم و نشستیم پشت یه میز
____پرش به 3 ساعت بعد _______
ساعت نزدیکای 12 بود جیمینو نامجون بد مستکرده بودن از اعظا خدافظی کردم دست جیمینو انداختم دور گردنم و راه افتادم رفتم سمت بادیگاردا گفتم ماشینو بیارن جیمینو گذاشتم رو صندلی و خودم نشستم پشت فرمون رفتیم رسیدیم خونه چراغا خاموش بود همه رفتهذبودن یونجی هم خواب بود بردم جیمینو بزارم رو تختش که پاشنه بلندام لیز خورد سنگین بود تعادلمو از دست دادم افتاد روش (خاک به سرمم)
چشماش باز شد تو یه دقیقه جاهامون عوض شد و گفت
جیمین :اوممم.... سدنا میدونی چیه(خمار، مست)
سدنا:نه چیزی شده؟
جیمین:از وقتیی..... از وقتی اومدی من دوست داشتم و.. یونجی هم پیشت راحت تره میای مامان یونجی شیی؟
سدنا:چ.. یی جیمین تو الان مستی
ادامه دارد.......
حمایت کنین
صبح از خواب پا شدم رفتمwcکارا رو کردم رفتم اماده شدم لباسامو پوشیدم رفتم پایین دیدم جیمینم مثل ماه شده بود رفتم پیشش از اجوما و یونجی خدافظی کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم
"__________________پرش به تالار مهمونی___________"
رسیدیم جیمین و من پیاده شدیم سوعیچ ماشینو داد دست بادیگاردا رافتیم تو بوی الکل و سیگار حالمو به هم زد انگار اومدی بار اینجا در شعن یه ایدل نیست
رفتیم جیمین رفت به اعظا سلام داد با بعضی ها هم دست داد تو این فکر ها بودم که وای خدا چشمم افتاد رو هیونجین خدا امروز جذاب تر شده بود ولی سریع به خودم اومدمو رفتم پیش جیمین به اعظا سلام کردم و نشستیم پشت یه میز
____پرش به 3 ساعت بعد _______
ساعت نزدیکای 12 بود جیمینو نامجون بد مستکرده بودن از اعظا خدافظی کردم دست جیمینو انداختم دور گردنم و راه افتادم رفتم سمت بادیگاردا گفتم ماشینو بیارن جیمینو گذاشتم رو صندلی و خودم نشستم پشت فرمون رفتیم رسیدیم خونه چراغا خاموش بود همه رفتهذبودن یونجی هم خواب بود بردم جیمینو بزارم رو تختش که پاشنه بلندام لیز خورد سنگین بود تعادلمو از دست دادم افتاد روش (خاک به سرمم)
چشماش باز شد تو یه دقیقه جاهامون عوض شد و گفت
جیمین :اوممم.... سدنا میدونی چیه(خمار، مست)
سدنا:نه چیزی شده؟
جیمین:از وقتیی..... از وقتی اومدی من دوست داشتم و.. یونجی هم پیشت راحت تره میای مامان یونجی شیی؟
سدنا:چ.. یی جیمین تو الان مستی
ادامه دارد.......
حمایت کنین
۲.۵k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.