دیشب خواب دیدم الیاس مرده

دیشب خواب دیدم الیاس مرده

خیلی سال است الیاس را ندیده‌ام
دیشب خواب دیدم مرده و بچه‌های هیأت دارند او را به خاک می‌سپارند
حسین را که بعد از شهردار شدن ندیده بودمش سر خاک دیدم و دست رو بوسی کردیم
آنطرف آقا سعدان تا چشمش به من افتاد گریه کرد و گفت یادته حاجی زنگ زدم سفارشش رو بهت کردم سال نود و هشت و نتوانستی برایش کاری کنی؟
بغضم ترکید
بیدار شدم
هر روز با ترکیدن یک بغضی بیدار می‌شوم

توی سرم هیچ می‌پیچید تو اهل کدام هیأتی؟
اهل کدام مدرسه؟
کدام شهر؟
کدام محله؟

تشییع آیت الله وقتی همه رفته بودند کنار مزار به مردم نگاه میکردم؛ همه ناراحت بودند و عزاداری می‌کردند اما دولت آبادی ها که همشهری آیت الله به حساب می‌آمدند یک سوز دیگری داشتند.
آن روز این فکر توی سرم جرقه زد که حسنک تو واقعا اهل کجایی؟

اهل کجا هستم؟
واقعیت این است که هیچ جا
اوج شوربختی یک آدم این است که نه شهر و محله‌ای داشته باشد.
نه دوست و رفیق فابریکی
نه خانواده‌ای
نه هیأت مشخصی

احتمالا تمام تشییع کنندگان مراسم ختمت از همین جنس آدم‌های محترم و تعارفی خواهند بود که بعد از خاکسپاری به کفش‌هایشان نگاه می‌کنند که خب خسته شدیم، برویم یک چیزی بخوریم و استراحت کنیم که خیلی کار داریم.


بله
به زندگی خودم که نگاه می‌کنم در او همه چیز هست الا هویت
نه محله‌ی مشخصی با این همه اسباب کشی
نه مدرسه مشخصی با آن همه ماموریت رنگارنگ آن روزهای بابا
نه هیأت خاصی
نه شغل و همکاران معلومی
و از همه دردناک تر این میت مال هیچ خانواده‌ی به خصوصی هم نیست
یعنی...

بگذریم



خداجان
ما بد زندگی کردیم
ما رو درست بمیران


#شهید
#بغض_اول_صبحی
#الیاس_قربانی
دیدگاه ها (۶)

پیش گفتار:اگر اصطلاحات آمده در متن زیر را متوجه نمی‌شوید لطف...

عطایا توقع آفرینندمثل آنجا که تولدت می‌افتد به شب جمعه و يَ...

این یک متن سیاسی و شعاری نیست. این یک تخلیه ناشناس روانی است...

این قطعه را با دقت ببینید! این یک اپیدمی در مردم ماستاپیدمی ...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط