Part118
#Part118
+میخوای چیکارکنی هااینکارونکن تومشکلت بامن پس بامن حلش کن منو بجاش بکش اونکه تقصیری نداره جونی:اگه توروبکشم که عذاب نمیکشی بایدتقاصشو پس بدی یان بلاخره هرکاری مسئولیتی داره میخواست شلیک کنه که صدایه تیراندازی ازطبقه پایین امدانگارچند نفرباهم درگیرشده بودن بابی سیمی که دست جونی بودازیه نگهبان پرسید چخبره_ببخشیدقربان ولی نمیدونم چیشدیهویه عالمه ادم ریختن توودیگه صداش نیومدفکرکنم کشتنش جونی روبه دنییلی که هنوزرستاروگرفته بودگفت:مواظب باش درنره رفتوپشت درقایم شدکه دونفرامدن داخلوتفنگوگرفت طرف ماکه جونی ازاونورزدشون امدچک کنه ببینه زندن یامردکه یه مردسریع امدوتفنگوگذاشت روسرش بعدم یه مردمسن ازدرواردشد_تفنگتوبندازجونی دیگه بسه جونی ازجاش بلندشدودستاشوگرفت بالااروم برگشت طرف همون مردمسن جونی:به به ببینین کی اینجاس بابامه همونی که ازش براتون تعریف کردم_ساکت باش پسره احمق جونی:باشه باشه من تسلیم ولی توچجوری امدی اینجادنییل:من گفتم بیادمنوجونی باتعجب برگشتیم طرفش جونی:توتوگفتی بیادانوقت چرادنییل رستاروول کردودره گوشش یه چیزی گفت که دویدطرفمو محکم بغلم کرددوست داشتم انقدمحکم فشارش بدم که همه دلتنگیایه این چندوقتم ازبین بره دییل:چون دیگه داشتی زیاده روی میکردی توفقط قراربودشهرتشو نوازشون بگیری ن جونشونو جونی:اونوقت چیشده که تویهوانقدنگران ایناشدی دنی:مگه بایدحتماچیزی بشه من خسته شدم دیگه نمیخوام قاطیه گندکاریات باشم جونی:هه جالب بوداره خب حقم داری اگه ادامه میدادیومن خدمونشون نمیدادم همچی گردن تومیوفتادمیدونی دیگه همه توروبه عنوان سایه میشناختن ن منوولی خب دلم نیومدکه همینجوری برم اهاراستی یه چیزدیگه این عمویی که بهش زنگ زدی بیادجلویه منو بگیره مسبب مرگ پدرومادرته اینو میدونی دنی:چی داری میگی_خفشوپسره احمق جونی:چرا نمیخوای پسربرادرت بفهمه توچه هیولایی اره پسرعموجون توخانوادتوازدست دادی به خاطرهمین اقایه دایان البته تقصیرخدشونم بودچون بابایه توبامامان من رابطه داشتن برایه همینم ایشون تویه اون سفرکشتشون بعدم شایدبرایه عذاب وجدانش توروبزرگ کردنمیدونم دنی:خفشوکثافط داری دروغ میگی دنییل تفنگشواوردسمت جونی که جونیم سریع تفنگشوازرویه زمین برداشتودوتاتیر شلیک کردانقد سریع بودکه نفهمیدم چیشدفقط یه لحظه رستاکه توبغلم بودچرخیدکه دوباره صدایه تیرامد که وقتی به خودم امدم که رستاافتادتوبغلم+رستارستا چیشدی عشقم عزیزدلم چیشدرستا:چیزی نیس خوبم صداش انقدضعیف میومدکه برشگردوندم چون هنوزهمون لباس تنش بودپشتش دیده میشدموهایه بلندشوزدم کنارکه جایه گلولرودیدم پشتش ازخون قرمزشده بودرستا:من خوبم چیزیم نیس دادزدم
+میخوای چیکارکنی هااینکارونکن تومشکلت بامن پس بامن حلش کن منو بجاش بکش اونکه تقصیری نداره جونی:اگه توروبکشم که عذاب نمیکشی بایدتقاصشو پس بدی یان بلاخره هرکاری مسئولیتی داره میخواست شلیک کنه که صدایه تیراندازی ازطبقه پایین امدانگارچند نفرباهم درگیرشده بودن بابی سیمی که دست جونی بودازیه نگهبان پرسید چخبره_ببخشیدقربان ولی نمیدونم چیشدیهویه عالمه ادم ریختن توودیگه صداش نیومدفکرکنم کشتنش جونی روبه دنییلی که هنوزرستاروگرفته بودگفت:مواظب باش درنره رفتوپشت درقایم شدکه دونفرامدن داخلوتفنگوگرفت طرف ماکه جونی ازاونورزدشون امدچک کنه ببینه زندن یامردکه یه مردسریع امدوتفنگوگذاشت روسرش بعدم یه مردمسن ازدرواردشد_تفنگتوبندازجونی دیگه بسه جونی ازجاش بلندشدودستاشوگرفت بالااروم برگشت طرف همون مردمسن جونی:به به ببینین کی اینجاس بابامه همونی که ازش براتون تعریف کردم_ساکت باش پسره احمق جونی:باشه باشه من تسلیم ولی توچجوری امدی اینجادنییل:من گفتم بیادمنوجونی باتعجب برگشتیم طرفش جونی:توتوگفتی بیادانوقت چرادنییل رستاروول کردودره گوشش یه چیزی گفت که دویدطرفمو محکم بغلم کرددوست داشتم انقدمحکم فشارش بدم که همه دلتنگیایه این چندوقتم ازبین بره دییل:چون دیگه داشتی زیاده روی میکردی توفقط قراربودشهرتشو نوازشون بگیری ن جونشونو جونی:اونوقت چیشده که تویهوانقدنگران ایناشدی دنی:مگه بایدحتماچیزی بشه من خسته شدم دیگه نمیخوام قاطیه گندکاریات باشم جونی:هه جالب بوداره خب حقم داری اگه ادامه میدادیومن خدمونشون نمیدادم همچی گردن تومیوفتادمیدونی دیگه همه توروبه عنوان سایه میشناختن ن منوولی خب دلم نیومدکه همینجوری برم اهاراستی یه چیزدیگه این عمویی که بهش زنگ زدی بیادجلویه منو بگیره مسبب مرگ پدرومادرته اینو میدونی دنی:چی داری میگی_خفشوپسره احمق جونی:چرا نمیخوای پسربرادرت بفهمه توچه هیولایی اره پسرعموجون توخانوادتوازدست دادی به خاطرهمین اقایه دایان البته تقصیرخدشونم بودچون بابایه توبامامان من رابطه داشتن برایه همینم ایشون تویه اون سفرکشتشون بعدم شایدبرایه عذاب وجدانش توروبزرگ کردنمیدونم دنی:خفشوکثافط داری دروغ میگی دنییل تفنگشواوردسمت جونی که جونیم سریع تفنگشوازرویه زمین برداشتودوتاتیر شلیک کردانقد سریع بودکه نفهمیدم چیشدفقط یه لحظه رستاکه توبغلم بودچرخیدکه دوباره صدایه تیرامد که وقتی به خودم امدم که رستاافتادتوبغلم+رستارستا چیشدی عشقم عزیزدلم چیشدرستا:چیزی نیس خوبم صداش انقدضعیف میومدکه برشگردوندم چون هنوزهمون لباس تنش بودپشتش دیده میشدموهایه بلندشوزدم کنارکه جایه گلولرودیدم پشتش ازخون قرمزشده بودرستا:من خوبم چیزیم نیس دادزدم
۳.۵k
۲۳ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.