Part119
#Part119
+کثافط حرومزاده پدروپسراسلحه هاشون روبه هم بودودنییلواون مرده روزمین افتاده بودن که رستابه زورخودشوکشیدطرف دنیل رستا:دنییل دنییل لطفا بلندشوتکونش دادولی فقط نگاش میکردداشت گریه میکردکه رفتم طرفش+چرابراش گریه میکنی این عوضی تورودزدیده رستا:ولی اگه اونم نمیدزدید اون یکی دیگروپیدامیکرداینکاروبکنه ولی اون منو نجات داد_دیگه بایدتمومش کنم جونی:چیوتموم کنی هامیخوای منو بکشی خب بکش پس چرامعطلی صداش همینجورمیرفت بالابکش دیگه منم بکش مثله مامانم مثله یاسمین بکش دیگه بازم صدایه تیرامدکه جونی نقش زمین شدپدرش اسلحشو انداختورفت بالاسرجنازه پسرشوسرشو توبغل گرفتو بلندبلندگریه میکرد_منو ببخش پسرم من معذرت میخوام هیچوقت باهات اونجوری که بایدرفتار نکردم همه اینا تقصیرمنه +چرااینکاروکردی_خودم این هیولاروساخته بودم خودمم بایدنابودش میکردم همش تقصیرخودم بودسریع ببرش پایین زنگ زدن پلیسوامبولانس توراهن حواسم به خودم بودکه صدایه افتادن امدرستاافتاده بودروزمین قلبم برایه چندثانیه وایساداضطرابواشکم دست خودم نبودسریع بغلش کردمودویدم پایین همه اعضاودختراپایین وایساده بودنوسعی داشتن بیان بالاکه نگهبانا نمیزاشتن تامنو دیدن دویدن طرفم نامی:جونگکوک رستاچیشده چرابیهوشه جین:صدایه تیرمیومدنکنه شوگا:د لامصب یه چیزی بگوافرا:خواهرم چش شده کوک:نمیدونم نمیدونم میشه دست ازسرم بردارین این امبولانس لعنتی کوپس بعدپنج دیقه امبولانس امددویدم طرف حیاطورستارورویه بالانکاردگذاشتم سریع سوارشدم بقیم دنبالم امدن ولی اخرمجبور شدن باماشینا بیان فقط نامجون همراهم امد نامی:من این صحنرویه باردیگم دیدم وقتی که توتیرخورده بودی دقیقا رستام همینقدرنگران بود ولی مطمئن باش چیزیش نمیشه+هیونگ اگه چیزیش بشه من میمیرم نامی:هیچیش نمیشه نگران نباش اون دخترقویه +میدونم ولی بازم نگرانیم دست خودم نیس اشکام انگاربندنمیادقلبم انگارنمیزنه هیونگ این حالم برایه چیه نامی میخواست چیزی بگه که امبولانس وایسادسریع امدنورستاروبردن داخل دکتر:سریع امادش کنین برایه اتاق عمل خونه زیادی ازدست داده بجنبین+دکترچیشده حالش خوبه خوب میشه تروخدابگوخوب میشه هرچقدپول بخواین بهتون میدم فقط لطفازندگیمونجات بدین دکتر:اقایه جئون لطفااروم باشین ماهمه سعیمونو میکنیم نگران نباشین سریع بردنش اتاق عمل دمه دراتاقش نشسته بودم همه خاطراتم باهاش ازجلوچشمم مثل یه فیلم میگذشت بعدده دیقه بقیم امدن ولی من اون گوشه ای که بهش پناه برده بودموول نکردم جیمین امدسمتمو بغلم کردسعی داشت باحرفاش دلمواروم کنه ولی تاوقتی که نبینمش انگارفایده ای نداره نمیدونم چندساعت گذشته بود
+کثافط حرومزاده پدروپسراسلحه هاشون روبه هم بودودنییلواون مرده روزمین افتاده بودن که رستابه زورخودشوکشیدطرف دنیل رستا:دنییل دنییل لطفا بلندشوتکونش دادولی فقط نگاش میکردداشت گریه میکردکه رفتم طرفش+چرابراش گریه میکنی این عوضی تورودزدیده رستا:ولی اگه اونم نمیدزدید اون یکی دیگروپیدامیکرداینکاروبکنه ولی اون منو نجات داد_دیگه بایدتمومش کنم جونی:چیوتموم کنی هامیخوای منو بکشی خب بکش پس چرامعطلی صداش همینجورمیرفت بالابکش دیگه منم بکش مثله مامانم مثله یاسمین بکش دیگه بازم صدایه تیرامدکه جونی نقش زمین شدپدرش اسلحشو انداختورفت بالاسرجنازه پسرشوسرشو توبغل گرفتو بلندبلندگریه میکرد_منو ببخش پسرم من معذرت میخوام هیچوقت باهات اونجوری که بایدرفتار نکردم همه اینا تقصیرمنه +چرااینکاروکردی_خودم این هیولاروساخته بودم خودمم بایدنابودش میکردم همش تقصیرخودم بودسریع ببرش پایین زنگ زدن پلیسوامبولانس توراهن حواسم به خودم بودکه صدایه افتادن امدرستاافتاده بودروزمین قلبم برایه چندثانیه وایساداضطرابواشکم دست خودم نبودسریع بغلش کردمودویدم پایین همه اعضاودختراپایین وایساده بودنوسعی داشتن بیان بالاکه نگهبانا نمیزاشتن تامنو دیدن دویدن طرفم نامی:جونگکوک رستاچیشده چرابیهوشه جین:صدایه تیرمیومدنکنه شوگا:د لامصب یه چیزی بگوافرا:خواهرم چش شده کوک:نمیدونم نمیدونم میشه دست ازسرم بردارین این امبولانس لعنتی کوپس بعدپنج دیقه امبولانس امددویدم طرف حیاطورستارورویه بالانکاردگذاشتم سریع سوارشدم بقیم دنبالم امدن ولی اخرمجبور شدن باماشینا بیان فقط نامجون همراهم امد نامی:من این صحنرویه باردیگم دیدم وقتی که توتیرخورده بودی دقیقا رستام همینقدرنگران بود ولی مطمئن باش چیزیش نمیشه+هیونگ اگه چیزیش بشه من میمیرم نامی:هیچیش نمیشه نگران نباش اون دخترقویه +میدونم ولی بازم نگرانیم دست خودم نیس اشکام انگاربندنمیادقلبم انگارنمیزنه هیونگ این حالم برایه چیه نامی میخواست چیزی بگه که امبولانس وایسادسریع امدنورستاروبردن داخل دکتر:سریع امادش کنین برایه اتاق عمل خونه زیادی ازدست داده بجنبین+دکترچیشده حالش خوبه خوب میشه تروخدابگوخوب میشه هرچقدپول بخواین بهتون میدم فقط لطفازندگیمونجات بدین دکتر:اقایه جئون لطفااروم باشین ماهمه سعیمونو میکنیم نگران نباشین سریع بردنش اتاق عمل دمه دراتاقش نشسته بودم همه خاطراتم باهاش ازجلوچشمم مثل یه فیلم میگذشت بعدده دیقه بقیم امدن ولی من اون گوشه ای که بهش پناه برده بودموول نکردم جیمین امدسمتمو بغلم کردسعی داشت باحرفاش دلمواروم کنه ولی تاوقتی که نبینمش انگارفایده ای نداره نمیدونم چندساعت گذشته بود
۴.۲k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.