عاشقانه های پاک
عاشقانه های پاک
خودم دیدم زبالای بلندی...
پسرخاله مادرم بود.شناخت کامل داشتم ازش بخاطر ایمان و اخلاص عملش بود
که من شیفته اش شدم.
مشکل خاصی تو زندگی نداشتیم علاقه ای که بینمون بودمشکلاتمونو تا حدودی حل میکرد.آداب و معاشرتش خیلی خوب بودحتی با اونایی که دشمنش بودن...
آسایش دوگیتی تفسیراین دوحرف است
بادوستان مروّت بادشمنان مدارا...
یه روز بهم گفت\"اگه روزی من نباشم تو بازم،همین چادر و حجابتو داری...؟\"با تعجب زل زدم تو چشاش و گفتم:
\"اسماعیییل...
خب معلومه که همیشه با چادر میمونم...!
دوووست دارم حجابمومگه از اولش نداشتم...؟!گفت:\"دلم میخواد مطمئن بشم،دوست دارم خاطرموجمع کنی... \"گفتم:\"خاطرت جمممع
مطمئن باش که من همونجوری زندگی میکنم که تو دوس داری...
\" انگار داشت وصیت میکرد.چند روز بعدواسه آخرین بار راهی جبهه شد وبا یه وصیتنامه شفاهی تنهام گذاشت تو عالم خواب دیدم رو بلندی ایستاده بودم
واون افتاده بودوسط بیابون..
امون از دل زینب(س)...
.
و زنی محوتماشاست زبالای بلندی...
وهمه هستی اودرکف گودال..
ترکش خورده بود به پهلوش ناله میزد\"یاااا زهرااااا...\"
صدام میزدپاشو بیا میخوام تو و مریمو ببینم التماس میکردبیاااا واسه آخرین بار مریمو ببینم و باهات وداع کنم
میدیدمش و صداشومیشنیدم
اما نمیتونستم برم سمتش...
دیدم که جلو چشام جون داد...
از خواب که پریدم...
صدای اذون صبح بلند بود...
(همسر شهید،اسماعیل معینیان)
@loveshq
خودم دیدم زبالای بلندی...
پسرخاله مادرم بود.شناخت کامل داشتم ازش بخاطر ایمان و اخلاص عملش بود
که من شیفته اش شدم.
مشکل خاصی تو زندگی نداشتیم علاقه ای که بینمون بودمشکلاتمونو تا حدودی حل میکرد.آداب و معاشرتش خیلی خوب بودحتی با اونایی که دشمنش بودن...
آسایش دوگیتی تفسیراین دوحرف است
بادوستان مروّت بادشمنان مدارا...
یه روز بهم گفت\"اگه روزی من نباشم تو بازم،همین چادر و حجابتو داری...؟\"با تعجب زل زدم تو چشاش و گفتم:
\"اسماعیییل...
خب معلومه که همیشه با چادر میمونم...!
دوووست دارم حجابمومگه از اولش نداشتم...؟!گفت:\"دلم میخواد مطمئن بشم،دوست دارم خاطرموجمع کنی... \"گفتم:\"خاطرت جمممع
مطمئن باش که من همونجوری زندگی میکنم که تو دوس داری...
\" انگار داشت وصیت میکرد.چند روز بعدواسه آخرین بار راهی جبهه شد وبا یه وصیتنامه شفاهی تنهام گذاشت تو عالم خواب دیدم رو بلندی ایستاده بودم
واون افتاده بودوسط بیابون..
امون از دل زینب(س)...
.
و زنی محوتماشاست زبالای بلندی...
وهمه هستی اودرکف گودال..
ترکش خورده بود به پهلوش ناله میزد\"یاااا زهرااااا...\"
صدام میزدپاشو بیا میخوام تو و مریمو ببینم التماس میکردبیاااا واسه آخرین بار مریمو ببینم و باهات وداع کنم
میدیدمش و صداشومیشنیدم
اما نمیتونستم برم سمتش...
دیدم که جلو چشام جون داد...
از خواب که پریدم...
صدای اذون صبح بلند بود...
(همسر شهید،اسماعیل معینیان)
@loveshq
۱.۷k
۰۷ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.