هیولای اتاق من (part 28)
که در با شتاب باز شد من به خاطر نوری که به چشمام میخورد چشمام را بستم و دیگه هیچی نفهمیدم
ویو جیمین
وقتی رسیدیم خونه رفیتم تو همه چیز شکسته بود رفتم تو اتاق ات دیدم نیست اما یه نامه رومیزه برش داشتم و وقتی خوندمش خون جلو چشمام را گرفت اون هوسوک اومده ات را دزدیده
سریع رفتیم به سمت عمارتش را زنداتیش کردیم رفتم سمت اتاق شکنجه ات را به زنجیر وصل کرده بود و از زنجیر ها خون میامد و بدنش پر زخم وخون بود چشماش بسته بود رفتم زنجیر ها را باز، کرد و بغلش کردم و بردمش تو ماشین به سمت عمار رفتیم هوسوک نشسته بود روبه روی من
جیمین: تو مگه از خواهر ناتنی من خوشت نمیامد که من کشتمش
هوسوک: چرا چرا تو زدی عشق منا کشتی
جیمین:اما خودت اونا کشتی
هوسوک: چی
جیمین: این خواهر ناتمی منه فقط مشکل تنفسی داره و اولا زجرش میدادم اما الان هیچی
هوسوک: یعنی این اته ات خودم
جیمین: با اجازتون
هوسوک چشماش پر اشک شد و گریه میکرد و منم بغض کرده بودم با صدایی که اصلا شندیده نمیشد
جیمین.: اون تو دفتر خاطراتش نوشته بود تا دو ماه دیگه زنده اس که الان یه ماه شد
هوسوک : چی؟ نه نه نه
جیمین: منم وقتی فهمیدم ناراحتشدم
هوسوک قبلا با جیمین دوست بود اما به خاطر اینکه فکر کرد ات را کشته میخواست انتقام بگیره اما حالا عشقش را زده
رسیدن عمارت رفتن تو جیمین سریع ات را بغل کرد و. برد تو و نامجون را گفت که بیاد درمانش کنه وقتی درمان کردن ات تمام شد با ناامیدی اومد پایین
مونی: نبضش خیلی کمه امیدی بهش نیشت به خون نیاز داره
گروه خونیش +A من گروه خونیم بهش نمیخوره شما چی
هوسوک: منم نمیخوره
جیمین: منم میخوره
شوگا و تهکوک: نه
جیمین رفت و به ات خون داد اما ات هنوز نبضش کم بود
هوسوک خودشا تو اتاق حبس کرده بود
ویو جیمین
وقتی رسیدیم خونه رفیتم تو همه چیز شکسته بود رفتم تو اتاق ات دیدم نیست اما یه نامه رومیزه برش داشتم و وقتی خوندمش خون جلو چشمام را گرفت اون هوسوک اومده ات را دزدیده
سریع رفتیم به سمت عمارتش را زنداتیش کردیم رفتم سمت اتاق شکنجه ات را به زنجیر وصل کرده بود و از زنجیر ها خون میامد و بدنش پر زخم وخون بود چشماش بسته بود رفتم زنجیر ها را باز، کرد و بغلش کردم و بردمش تو ماشین به سمت عمار رفتیم هوسوک نشسته بود روبه روی من
جیمین: تو مگه از خواهر ناتنی من خوشت نمیامد که من کشتمش
هوسوک: چرا چرا تو زدی عشق منا کشتی
جیمین:اما خودت اونا کشتی
هوسوک: چی
جیمین: این خواهر ناتمی منه فقط مشکل تنفسی داره و اولا زجرش میدادم اما الان هیچی
هوسوک: یعنی این اته ات خودم
جیمین: با اجازتون
هوسوک چشماش پر اشک شد و گریه میکرد و منم بغض کرده بودم با صدایی که اصلا شندیده نمیشد
جیمین.: اون تو دفتر خاطراتش نوشته بود تا دو ماه دیگه زنده اس که الان یه ماه شد
هوسوک : چی؟ نه نه نه
جیمین: منم وقتی فهمیدم ناراحتشدم
هوسوک قبلا با جیمین دوست بود اما به خاطر اینکه فکر کرد ات را کشته میخواست انتقام بگیره اما حالا عشقش را زده
رسیدن عمارت رفتن تو جیمین سریع ات را بغل کرد و. برد تو و نامجون را گفت که بیاد درمانش کنه وقتی درمان کردن ات تمام شد با ناامیدی اومد پایین
مونی: نبضش خیلی کمه امیدی بهش نیشت به خون نیاز داره
گروه خونیش +A من گروه خونیم بهش نمیخوره شما چی
هوسوک: منم نمیخوره
جیمین: منم میخوره
شوگا و تهکوک: نه
جیمین رفت و به ات خون داد اما ات هنوز نبضش کم بود
هوسوک خودشا تو اتاق حبس کرده بود
۴.۰k
۲۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.