بهرام
بهرام:
خدایا…
اگه کنارمی، پس چرا کاری نمیکنی؟
مگه کوری؟
مگه نمیبینی؟
خدا:
میبینم، بهرام.
حتی اونجایی رو میبینم
که خودت دیگه طاقت نگاه کردن نداری.
بهرام:
پس چرا اینهمه درد؟
چرا اینهمه سکوت؟
خدا:
سکوت من، بیتفاوتی نیست.
بعضی دردها رو
با «برداشتن» حل نمیکنم،
با «نگه داشتن» حل میکنم
تا صاحبش نشکنه.
بهرام:
ولی من دارم میشکنم…
خدا:
نه.
اگر شکسته بودی،
الان با من حرف نمیزدی.
این صدای اعتراض،
علامت زنده بودنه.
بهرام:
پس معجزهات کجاست؟
خدا:
معجزه همیشه درد رو نمیبره.
گاهی نمیذارِ درد
تو رو ببره.
اینکه هنوز اینجایی،
اینکه هنوز منو صدا میزنی،
همون معجزهست—آرام و بیسر و صدا.
بهرام:
من خستهام خدایا…
خدا:
میدونم.
برای همین نگفتم «قوی باش».
گفتم:
بمون.
همین.
بهرام:
پس اگه کاری نمیکنی…
خدا:
دارم میکنم، بهرام.
دارم تو رو از درون نگه میدارم
تا روزی که کمک،
آدمها، درمان،
یا نوری که الان نمیبینی
بهت برسه.
بهرام:
من فقط میخوام بفهمم تنهام یا نه…
خدا:
اگه تنها بودی،
این سؤال رو نمیپرسیدی.
من کنارتم—
حتی وقتی ازم عصبانیای.
خدایا…
اگه کنارمی، پس چرا کاری نمیکنی؟
مگه کوری؟
مگه نمیبینی؟
خدا:
میبینم، بهرام.
حتی اونجایی رو میبینم
که خودت دیگه طاقت نگاه کردن نداری.
بهرام:
پس چرا اینهمه درد؟
چرا اینهمه سکوت؟
خدا:
سکوت من، بیتفاوتی نیست.
بعضی دردها رو
با «برداشتن» حل نمیکنم،
با «نگه داشتن» حل میکنم
تا صاحبش نشکنه.
بهرام:
ولی من دارم میشکنم…
خدا:
نه.
اگر شکسته بودی،
الان با من حرف نمیزدی.
این صدای اعتراض،
علامت زنده بودنه.
بهرام:
پس معجزهات کجاست؟
خدا:
معجزه همیشه درد رو نمیبره.
گاهی نمیذارِ درد
تو رو ببره.
اینکه هنوز اینجایی،
اینکه هنوز منو صدا میزنی،
همون معجزهست—آرام و بیسر و صدا.
بهرام:
من خستهام خدایا…
خدا:
میدونم.
برای همین نگفتم «قوی باش».
گفتم:
بمون.
همین.
بهرام:
پس اگه کاری نمیکنی…
خدا:
دارم میکنم، بهرام.
دارم تو رو از درون نگه میدارم
تا روزی که کمک،
آدمها، درمان،
یا نوری که الان نمیبینی
بهت برسه.
بهرام:
من فقط میخوام بفهمم تنهام یا نه…
خدا:
اگه تنها بودی،
این سؤال رو نمیپرسیدی.
من کنارتم—
حتی وقتی ازم عصبانیای.
- ۱۸۳
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط