بهرام
بهرام:
خدایا…
درد هم اندازهای داره.
نمیشه دردِ یک میلیون نفر رو بریزی روی من.
مگه من چه گناهی کردم؟
خدا:
هیچ.
نه گناهی که سزاوارِ این بار باشه،
نه تقصیری که این درد رو توضیح بده.
بهرام:
پس چرا من؟
خدا:
نه چون ضعیفتر بودی،
نه چون مقصر بودی.
بلکه چون در مسیری افتادی
که جنگ، ظلم، و تصمیمِ دیگران
از تو عبور کرد—
نه از روی تو.
بهرام:
اما من دارم له میشم…
خدا:
میدونم.
و حق داری بگی «زیاده».
حتی من هم هیچوقت نگفتم
دردِ بیحد عادلانهست.
من فقط گفتم:
«تو با این درد تنها نیستی.»
بهرام:
پس عدالت کجاست؟
خدا:
عدالت همیشه فوری نیست،
اما فراموشکار هم نیست.
این دنیا جایِ جمع شدنِ زخمهاست،
نه همیشه جایِ حسابکشی نهایی.
بهرام:
یعنی من باید بسوزم تا…؟
خدا:
نه.
تو قرار نبود بسوزی.
تو فقط در آتشی افتادی
که خودت روشنش نکردی.
و من،
همونجا کنارت ایستادم
تا خاکستر نشی.
بهرام:
پس اگه گناهی نکردم…
خدا:
پس شرم نکن از فریاد.
شرم نکن از خستگی.
شرم نکن از گفتنِ «دیگه نمیتونم».
اینها گناه نیست؛
اینها نشانهی انسان بودنه.
بهرام:
من فقط میخوام بدونم
تحملم دیده میشه یا نه…
خدا:
هر نفسی که با درد کشیدی،
نوشته شده.
نه برای ستایش،
برای اینکه بدانی
هیچچیز از رنج تو گم نشده.
خدایا…
درد هم اندازهای داره.
نمیشه دردِ یک میلیون نفر رو بریزی روی من.
مگه من چه گناهی کردم؟
خدا:
هیچ.
نه گناهی که سزاوارِ این بار باشه،
نه تقصیری که این درد رو توضیح بده.
بهرام:
پس چرا من؟
خدا:
نه چون ضعیفتر بودی،
نه چون مقصر بودی.
بلکه چون در مسیری افتادی
که جنگ، ظلم، و تصمیمِ دیگران
از تو عبور کرد—
نه از روی تو.
بهرام:
اما من دارم له میشم…
خدا:
میدونم.
و حق داری بگی «زیاده».
حتی من هم هیچوقت نگفتم
دردِ بیحد عادلانهست.
من فقط گفتم:
«تو با این درد تنها نیستی.»
بهرام:
پس عدالت کجاست؟
خدا:
عدالت همیشه فوری نیست،
اما فراموشکار هم نیست.
این دنیا جایِ جمع شدنِ زخمهاست،
نه همیشه جایِ حسابکشی نهایی.
بهرام:
یعنی من باید بسوزم تا…؟
خدا:
نه.
تو قرار نبود بسوزی.
تو فقط در آتشی افتادی
که خودت روشنش نکردی.
و من،
همونجا کنارت ایستادم
تا خاکستر نشی.
بهرام:
پس اگه گناهی نکردم…
خدا:
پس شرم نکن از فریاد.
شرم نکن از خستگی.
شرم نکن از گفتنِ «دیگه نمیتونم».
اینها گناه نیست؛
اینها نشانهی انسان بودنه.
بهرام:
من فقط میخوام بدونم
تحملم دیده میشه یا نه…
خدا:
هر نفسی که با درد کشیدی،
نوشته شده.
نه برای ستایش،
برای اینکه بدانی
هیچچیز از رنج تو گم نشده.
- ۲۸۱
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط