🛑پارت اول=
🛑پارت اول=
پارک/شب/پلیسا اینور و اونور میرفتن./اتاق پلیسا/حامد(که جناب سرهنگ بود)پشت میز نشسته بود.در زدن.حامد:«بیا تو(سرباز اومد و ادای احترام کرد)بگو»سرباز:«قربان میگن که یه چند تا قاتل توی یه خونه شناسایی شده»-کِی فهمیدن؟/-یه چند دقیقه پیش/-خیله خب،برو به همه سربازا بگو آماده باشن/(ادای احترام کرد)-چشم قربان/رفت.حامد پا شد و تفگنشو برداشت و رفت.نشون داد همه شروع کردن به شلیک کردن.حامدم تو کار بود.هم دزدا شلیک میکردن هم پلیسا.صدای جیغ و داد جمعیت شنیده میشد.یهو تیر یکی از دزدا در رفت و به حامد شلیک شد.همه جا به چشمش سیاه شد.هیچ صدایی رو به غیر نفساش نمیشنید.همه پلیسا ریختن پیشش:«چی شد؟/جناب سرهنگ حالتون خوبه؟/زنگ بزنین آمبولانس بیاد»صفحه سیاه شد.نشون داد صفحه دستگاه تنفس رو نشون داد.قلبش کم کم میزد.نشون داد دکتر و من(نقش برادر زاده ش)و دوستاش و پدر و مادرش کنارش وایساده بودن.نیما هم نگران روی تختش نشسته بود.باباش:«حالش چطوره آقای دکتر؟»دکتر:«همه چیزش خوبه،فقط،مشکل اینجاست که گلوله ای که به سمت مثانه ایشون اصابت کرده باعث شده که به مثانه آسیب برسه،باید عمل بشه»مامانش:«مشکلی که به وجود نمیاره آقای دکتر؟»-خیر،نگران نباشید،فقط لطفا یه چند دقیقه بیرون تشریف داشته باشید یه تزریقی بزنیم بعد بفرمایین داخل/-چشم/-خیلی ممنون./رفتن.ماهو نشون داد:ساعت چیک چیک میکرد.نیما داشت غذا میخورد.یه لحظه چشمش افتاد به حامد:«اسمت چیه؟»حامد یه نگاهی بهش کرد:«حامد»-چه خوب،اسم منم نیماعه،ام...شغلت چیه،پلیسی؟,(حامد سرشو بالا و پایین کرد که این یعنی آره)درجت چیه؟/-سرهنگم/-اووو،به به جناب سرهنگ،عزیزی پیش ما/-روحیه خوبی داری/-من؟چاکرتم،تو چته چرا تو روحیه تو خرابه/-باید زود مرخص بشم،همه کارا ریخته تو سرم/-چقدر عجله داری،یکم استراحت کن/-نمیشه/-گلوله خوردی؟/-هوم/-عیم...منم معدم عفونت کرده بود،یه ماهی میشه اینجام ولی اونقدری که تو نگرانی اهمیت نمیدم،چرا غذاتو نمیخوری؟/-میل ندارم/-وا،لوس بازی در نیار بردار بخور،گشنگی واست خوب نیست،جناب سرهنگ/
پارک/شب/پلیسا اینور و اونور میرفتن./اتاق پلیسا/حامد(که جناب سرهنگ بود)پشت میز نشسته بود.در زدن.حامد:«بیا تو(سرباز اومد و ادای احترام کرد)بگو»سرباز:«قربان میگن که یه چند تا قاتل توی یه خونه شناسایی شده»-کِی فهمیدن؟/-یه چند دقیقه پیش/-خیله خب،برو به همه سربازا بگو آماده باشن/(ادای احترام کرد)-چشم قربان/رفت.حامد پا شد و تفگنشو برداشت و رفت.نشون داد همه شروع کردن به شلیک کردن.حامدم تو کار بود.هم دزدا شلیک میکردن هم پلیسا.صدای جیغ و داد جمعیت شنیده میشد.یهو تیر یکی از دزدا در رفت و به حامد شلیک شد.همه جا به چشمش سیاه شد.هیچ صدایی رو به غیر نفساش نمیشنید.همه پلیسا ریختن پیشش:«چی شد؟/جناب سرهنگ حالتون خوبه؟/زنگ بزنین آمبولانس بیاد»صفحه سیاه شد.نشون داد صفحه دستگاه تنفس رو نشون داد.قلبش کم کم میزد.نشون داد دکتر و من(نقش برادر زاده ش)و دوستاش و پدر و مادرش کنارش وایساده بودن.نیما هم نگران روی تختش نشسته بود.باباش:«حالش چطوره آقای دکتر؟»دکتر:«همه چیزش خوبه،فقط،مشکل اینجاست که گلوله ای که به سمت مثانه ایشون اصابت کرده باعث شده که به مثانه آسیب برسه،باید عمل بشه»مامانش:«مشکلی که به وجود نمیاره آقای دکتر؟»-خیر،نگران نباشید،فقط لطفا یه چند دقیقه بیرون تشریف داشته باشید یه تزریقی بزنیم بعد بفرمایین داخل/-چشم/-خیلی ممنون./رفتن.ماهو نشون داد:ساعت چیک چیک میکرد.نیما داشت غذا میخورد.یه لحظه چشمش افتاد به حامد:«اسمت چیه؟»حامد یه نگاهی بهش کرد:«حامد»-چه خوب،اسم منم نیماعه،ام...شغلت چیه،پلیسی؟,(حامد سرشو بالا و پایین کرد که این یعنی آره)درجت چیه؟/-سرهنگم/-اووو،به به جناب سرهنگ،عزیزی پیش ما/-روحیه خوبی داری/-من؟چاکرتم،تو چته چرا تو روحیه تو خرابه/-باید زود مرخص بشم،همه کارا ریخته تو سرم/-چقدر عجله داری،یکم استراحت کن/-نمیشه/-گلوله خوردی؟/-هوم/-عیم...منم معدم عفونت کرده بود،یه ماهی میشه اینجام ولی اونقدری که تو نگرانی اهمیت نمیدم،چرا غذاتو نمیخوری؟/-میل ندارم/-وا،لوس بازی در نیار بردار بخور،گشنگی واست خوب نیست،جناب سرهنگ/
۱.۰k
۱۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.