بخونید حتما🙂🖤
بخونید حتما🙂🖤
.
.
.
رفته بودم آسایشگاه ببینمش..
نزدیک ۶ ماه بود که ندیده بودمش..
وارد راهرو که شدم صدای جیغ و گریه ای شنیدمــ..
نزدیکتر شدم..خودش بود..
توی این ۶ ماه خیلی شکسته تر شده بود..
صدای جیغو گریش خیلی بلند بود هنوز متوجه من نشده بود..
دختر:ولـــــــــم کنین من خوبــــم ولم کنین لعنتیا اززززش نمییییگذرممم بیییچارش مییکنم..ولم کنیییین
پرستار:عزیزم اروم باش
دختر:خانوم پرستار ولم کن من آرووومم خانوم پرستار من اون دخترو میییکشمش خانوم پرستار جلوی من عشقمو اززم گرررف..دیدم عشقم هم داشت همراهیش میییکرد خااانوم پرررستار
پرستار:هیییس آروم باش گلم آروم..
دختر:نه خاانوم پرستار ولم کن ازززش نمیگذرم..جای دستای من دستای اون دختره توی دستاش بوود خانوم پرستار من..
پرستار:عزیزدلم توروخدا اروم باش بیا بریم توی اتاقت..
دختر:ولم کنیییین خانوم پرستار تورو خدااابهش بگو برگرده قول میدم دختر خوبی باشم دیگه لج نمیکنم دیگه عصبانی نمیشم فقط بهش بگو برگرده تورو به خدا قسمت میدم بهش بگو..
پرستار:باشه گلم بیا بریم داخل..
دختر:خانوم پرستار تورو خدا یه کاری کن ببینمش فقط یه بار تورو خدا...
پرستار:باشه گلم بریم تو..
پرستار بلاخره بردش تو و من موندمو یه راهروی خالیو یه بغض سنگین و یه گونه خیس..
اون دخترو من دیگه نمیشناسم..دوست من تغییر کرده بود..دوست من شده بود یه مرده متحرک..
پرستارو دیدم که داشت میومد سمتم سریع رفتم سمتش..
-خانوم پرستار حالش چطوره؟؟؟
+خیلی داغونه..کاش بشه به اون پسر بگی بیاد فقط یه لحظه ببیندش..این دختر توی این ۶ ماهی که نبودی نابود شد..اون پسرو خیلی دوست داشت..
-خانوم پرستار اون پسر دیگه داره ازدواج میکنه..
خیلی راحت عشقشو فراموش کرد..
+چه سرنوشت بدی داشته این دختر..فقط یک لحظه بگو بیاد ببیندش..
-سعی میکنم بگم بیاد..
راه افتادم توی پیاده رو..دودل بودم بزنگم یانه..ولی برای راحتی دوستم مجبورم..
-الو
+بله بفرمایید
-سلام(..)هستم..
+آه سلام خوبی
-بایدببینمت...
+باشه کجا؟
:))
+اوکی دودیقه دیگ اونجام
اون اومد..شاداب ترازهمیشه انگار نه انگار اون رفیق من رووی تخت بیمارستان داره برای یک لحظه دیدنش جون میده
+بله کاری داشتی
تمام قضیه رو براش تعریف کردم..خشکش زد..فکرشم نمیکردکه یه روزی اون عشق شیطونش به همچین روزی بیوفته..
-باید هرچه سریعتربریم برای یه لحظه دیدنت داره جون میده..باید..
+پاشو بریم
سریع رفتیم..
همچین که رسیدیم باز داشت جیغ و گریه میکرد..
-خااانوم پررستارتوقول دادی که میاد چیشد پسسس
پرستار:اروم باش عزیزم داره میاد
-خانوم پررستار توروخدابگوبیاددد تورو..
چشمش خورد بهش..
به سمت پسری اومدکه زندگیشوتباه کرد..
مثل ابربهارمیبارید..
پسر بادیدنش به هق هق افتادو زانو زد..
دختر نشست..صورت عشقشو توی دستاش گرف..
-میدونی چقد منتظرت بودم..:)
پسر:(گریه)
-عشقم شنیدم داری ازدواج میکنی اره؟
پسر:(گریه)
-همسرآیندت خیلی خوشگله نه؟از من خیلی خوشگلتره مگه نه؟
پسر(گریه)
-دوسش داری؟:)
پسر(گریه)
-چرا انقدر ساکتی گریه نکن دیگه،توکه میدونی من برای هر یه مرواریدی که ازچشات میریزه ده سال پیرتر میشم..پس چرا گریه میکنی دیوونه..
پسر(باگریه): نمیخواستم اینطوری شی..
-ولی شده دیگه..گریه نکن طاقت اشکاتو ندارم..امیدوارم خوشبخت شیـ..
من داشتم بابغض به این دونفر نگاه میکردم..
بعد اونروز ک عشقشودیدخیلی اروم شدـ..
روز عروسی پسر رسید..منم دعوت کرده بود هه..خواستم برم ولی پرستار بهم زنگ زد..
+زودباش بیا خودکشی کردهههه
-چ..ی..
شوکه شدمم
خواهرم خودشوکشت..
وقتی رسیدم تیمارستان دیدم شلوغه..زنگ زدم به پسر..
+تورووخدا سریییع بیاتییمارستان خودکشییی کرده
-چیییی..
بوق ممتد..
بعد یه ربع اومد بالباس دامادی بود..
دخترداشت نفسای اخرشو میکشید..پسر رفت بالاسرش..
دختر:چقدتوی لباس دامادی خوشگلترمیشی..
پسربا(گریه):شرمندتم..چرااینکاروکردی..
دختر:من دیگه امیدی برای زندگی کردن ندارم..:)امیدوارم خوشبخت شی..
همسرتو خوشبخت کن اون لیاقت تورو داره...
پسر:(گریه)..
بــــــــوق...خط صــــــــاف...
دستای بی جون دختر از دستای بزرگ پسر سر خوردوافتاد..
صدای گریه پسر بلند شد..
صبح تشییع جنازش بودو پسر تابوت عشق سابقش روی دوشش بود..
همسرش چیزی نمیگفت..فقط اونم گریه میکرد و به پسر حق میداد و به عشق دختر احترام میزاشت..
حالا یک سال از مرگش میگذره و پسر هرروز سر قبر دختر اشک میریزه ولی اون نیص کح برگرده🙂🖤
عشقتونو تنها نزارید..ممکنه همچین بلایی سرخودش بیاره😄🖤
.
.
.
رفته بودم آسایشگاه ببینمش..
نزدیک ۶ ماه بود که ندیده بودمش..
وارد راهرو که شدم صدای جیغ و گریه ای شنیدمــ..
نزدیکتر شدم..خودش بود..
توی این ۶ ماه خیلی شکسته تر شده بود..
صدای جیغو گریش خیلی بلند بود هنوز متوجه من نشده بود..
دختر:ولـــــــــم کنین من خوبــــم ولم کنین لعنتیا اززززش نمییییگذرممم بیییچارش مییکنم..ولم کنیییین
پرستار:عزیزم اروم باش
دختر:خانوم پرستار ولم کن من آرووومم خانوم پرستار من اون دخترو میییکشمش خانوم پرستار جلوی من عشقمو اززم گرررف..دیدم عشقم هم داشت همراهیش میییکرد خااانوم پرررستار
پرستار:هیییس آروم باش گلم آروم..
دختر:نه خاانوم پرستار ولم کن ازززش نمیگذرم..جای دستای من دستای اون دختره توی دستاش بوود خانوم پرستار من..
پرستار:عزیزدلم توروخدا اروم باش بیا بریم توی اتاقت..
دختر:ولم کنیییین خانوم پرستار تورو خدااابهش بگو برگرده قول میدم دختر خوبی باشم دیگه لج نمیکنم دیگه عصبانی نمیشم فقط بهش بگو برگرده تورو به خدا قسمت میدم بهش بگو..
پرستار:باشه گلم بیا بریم داخل..
دختر:خانوم پرستار تورو خدا یه کاری کن ببینمش فقط یه بار تورو خدا...
پرستار:باشه گلم بریم تو..
پرستار بلاخره بردش تو و من موندمو یه راهروی خالیو یه بغض سنگین و یه گونه خیس..
اون دخترو من دیگه نمیشناسم..دوست من تغییر کرده بود..دوست من شده بود یه مرده متحرک..
پرستارو دیدم که داشت میومد سمتم سریع رفتم سمتش..
-خانوم پرستار حالش چطوره؟؟؟
+خیلی داغونه..کاش بشه به اون پسر بگی بیاد فقط یه لحظه ببیندش..این دختر توی این ۶ ماهی که نبودی نابود شد..اون پسرو خیلی دوست داشت..
-خانوم پرستار اون پسر دیگه داره ازدواج میکنه..
خیلی راحت عشقشو فراموش کرد..
+چه سرنوشت بدی داشته این دختر..فقط یک لحظه بگو بیاد ببیندش..
-سعی میکنم بگم بیاد..
راه افتادم توی پیاده رو..دودل بودم بزنگم یانه..ولی برای راحتی دوستم مجبورم..
-الو
+بله بفرمایید
-سلام(..)هستم..
+آه سلام خوبی
-بایدببینمت...
+باشه کجا؟
:))
+اوکی دودیقه دیگ اونجام
اون اومد..شاداب ترازهمیشه انگار نه انگار اون رفیق من رووی تخت بیمارستان داره برای یک لحظه دیدنش جون میده
+بله کاری داشتی
تمام قضیه رو براش تعریف کردم..خشکش زد..فکرشم نمیکردکه یه روزی اون عشق شیطونش به همچین روزی بیوفته..
-باید هرچه سریعتربریم برای یه لحظه دیدنت داره جون میده..باید..
+پاشو بریم
سریع رفتیم..
همچین که رسیدیم باز داشت جیغ و گریه میکرد..
-خااانوم پررستارتوقول دادی که میاد چیشد پسسس
پرستار:اروم باش عزیزم داره میاد
-خانوم پررستار توروخدابگوبیاددد تورو..
چشمش خورد بهش..
به سمت پسری اومدکه زندگیشوتباه کرد..
مثل ابربهارمیبارید..
پسر بادیدنش به هق هق افتادو زانو زد..
دختر نشست..صورت عشقشو توی دستاش گرف..
-میدونی چقد منتظرت بودم..:)
پسر:(گریه)
-عشقم شنیدم داری ازدواج میکنی اره؟
پسر:(گریه)
-همسرآیندت خیلی خوشگله نه؟از من خیلی خوشگلتره مگه نه؟
پسر(گریه)
-دوسش داری؟:)
پسر(گریه)
-چرا انقدر ساکتی گریه نکن دیگه،توکه میدونی من برای هر یه مرواریدی که ازچشات میریزه ده سال پیرتر میشم..پس چرا گریه میکنی دیوونه..
پسر(باگریه): نمیخواستم اینطوری شی..
-ولی شده دیگه..گریه نکن طاقت اشکاتو ندارم..امیدوارم خوشبخت شیـ..
من داشتم بابغض به این دونفر نگاه میکردم..
بعد اونروز ک عشقشودیدخیلی اروم شدـ..
روز عروسی پسر رسید..منم دعوت کرده بود هه..خواستم برم ولی پرستار بهم زنگ زد..
+زودباش بیا خودکشی کردهههه
-چ..ی..
شوکه شدمم
خواهرم خودشوکشت..
وقتی رسیدم تیمارستان دیدم شلوغه..زنگ زدم به پسر..
+تورووخدا سریییع بیاتییمارستان خودکشییی کرده
-چیییی..
بوق ممتد..
بعد یه ربع اومد بالباس دامادی بود..
دخترداشت نفسای اخرشو میکشید..پسر رفت بالاسرش..
دختر:چقدتوی لباس دامادی خوشگلترمیشی..
پسربا(گریه):شرمندتم..چرااینکاروکردی..
دختر:من دیگه امیدی برای زندگی کردن ندارم..:)امیدوارم خوشبخت شی..
همسرتو خوشبخت کن اون لیاقت تورو داره...
پسر:(گریه)..
بــــــــوق...خط صــــــــاف...
دستای بی جون دختر از دستای بزرگ پسر سر خوردوافتاد..
صدای گریه پسر بلند شد..
صبح تشییع جنازش بودو پسر تابوت عشق سابقش روی دوشش بود..
همسرش چیزی نمیگفت..فقط اونم گریه میکرد و به پسر حق میداد و به عشق دختر احترام میزاشت..
حالا یک سال از مرگش میگذره و پسر هرروز سر قبر دختر اشک میریزه ولی اون نیص کح برگرده🙂🖤
عشقتونو تنها نزارید..ممکنه همچین بلایی سرخودش بیاره😄🖤
۴.۳k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.