باورش سخت است

اما وجودِ من تلاطمی از حس های متفاوت است ،
روان من تبانی رنج است و افکار من تناقضی از جملاتیست که هرگز قرار نیست کلمه شود ،

دیگر کسی را دوست ندارم ،
اما هنوز هم تو را می خواهم..

دیگر به چیزی امیدی ندارم
اما تو هنوز هم برایم ، نوری ..‌

من دیگر خودم را نمی شناسم ،
اما تو را هنوز هم به یاد دارم ..

من دیگر وجود ندارم ،
اما هنوز هم تو در روحم نفس میکشی .‌‌.

من از من لبریز است ، اما هنوز هم تو هرچقدر باشی ،
کافی نیست ..
نبودنت طولانی شد
خیلی طولانی ...
به گمانم از یاد رفتم ، اما تو هنوز هم نفس میکشی ؛
در من،
در کلمات،
در ظلمات زندگی ام ،
و در هرچیزی که هنوز هم مرا به این جماعت ربط می دهد ...

دیشب خواستم برایت بنویسم :
"من هنوز هم دلتنگم ،
هنوز هم دلگیرم ،
من هنوز هم لبریز از اشکم ...
اما امشب برایت مینویسم : " من خوبم "

غم به جای تو من را این روزها در آغوش کشیده است ،
دائم میگوید : برو ،
نمان ،
نباش ،
بمیر ...

او هم خسته است ، درست مثل من ،
کلمات فریب خورده ی جملات هستند ،
من میدانم همه چیز را
اما تو ...
نمیدانم
حتی نمیدانم از چه نوشته ام و به کجا رسیده ام...

#سِودا
#دلنوشته
#خودم_نوشته

▪︎ - ²¹ دی ماهِ ¹⁴⁰² - ▪︎

²².⁰⁵
دیدگاه ها (۲)

از من به شما نصیحت

مضحک است اما حس میکنم هنوز هم درگیری

به شانهام زده ای

به چشمانم نگاه کرد

میخواهم در دنیای آرامش غیر درکی خودم غرق بشوم ،چشمانم را ببن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط