مضحک است اما حس میکنم هنوز هم درگیری

درگیر نبودن هایم ،
درگیر غم هایم .

خنده دار است اما حس میکنم ، در کنج روزهایت گاهی مرا به یاد می آوری و با خودت مرا دوره میکنی .

اما به قول تو من متوهمم ،
به قول تو من و حس ششم مزخرفم ، هیچ گاه درست حس نکردیم چیزی را ..‌

به گمانم من در خودم ، خودم را غرق کردم و در تَوهُمم دست و پا زدم و نتیجه اش شد چیزهایی که به خیال خودم حس میکنم اما سر و ته آنها را بزنی همگی پوچ هستند .

من پرم از غم ،
لبریزم از فکر و خیال ،
وجودم را حس نمیکنم،
حتی نای نفس کشیدن هم ندارم
اما اگر از غم من تو غمگین میشوی ،
من میخندم .‌‌‌..
من حتی گاهی حس میکنم مُرده ام ...
اما اگر تو غمگین میشوی برمیخیزم .

میدانم تَوهُم من است و تو حتی چیزی را راجب من حس نمیکنی
اما من در سمت خودم در تَوهُمی به نام تو غرق شده ام ...

خنده دار است براید شاید ..‌
نمیدانم ،
گفته بودم لبریزم؟
به گمانم که گفته بودم ..
نمیدانم ...
اما تو بدان من دیگر حتی به تار مو هم وصل این دنیا نیستم و وصله ی ناجور این روزگارم .


#سِودا
#دلنوشته

▪︎ - ²⁹ دی ماهِ ¹⁴⁰² - ▪︎
دیدگاه ها (۲)

دیدم که برنداشت

حالتی از تیمارستان را در زندگی خودم احساس میکنم.

از من به شما نصیحت

باورش سخت است

میخوام کاسه شعر بگم، کاسه شعربراتون سوال شده که چرا همش اپدی...

سعی کردم مغز خودم رو درگیر سوالی که روی مغزم حک شده دور باشم...

"پارت دوم""یادگاری از تاریکی"تو افکارم غرق بودم که ناگهان صد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط