𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑇ℎ𝑒 𝑙𝑜𝑠𝑡 𝑎𝑛𝑔𝑒𝑙
𝑃𝐴𝑅𝑇: 84
____
اروم از لابه لای در نگاهی ب داخل انداختم نمیدیدمش....روی تخت خواب بود....رفتم و اروم با ذانو روی تخت نشستم.....موهاش چشاشو مخفی کرده بود با دستم موهاشو کنار زدم...پوزخندی زد
ات : بیداری؟
کوک:__
دستشو روی دستم گذاشت...با کف دستم پیشونیش و پوشونده بودم چشماش هنوز بسته بود......
ات :صب شده پاشوو*پرش روی تخت*
یدفعه از کمر گرفتم.....افتادم روش...صورتامون تو پنج سانتی هم بود....
ات: چیکار میکنی
کوک :*چشاشو باز میکنه* نمیخوای کمک کنی خستگی اربابت در بره*خمار*
ات:چیمیگی پاشو بریم گشنمه
کوک:هیسس!
خواستم پاشم ولی نمیزاشت....نگاهی ب هش انداختم....منتظر بود....صورتمو کنارصورتش گذاشتمو اروم گونهش و ب.وسیدم....
کوک:این الان یعنی چی*بلند*
ات: چی میخواستی باشه*ی تای ابرو بالا*
کوک: این
مچ دستامو گرفت و جاشو باهام عوض کرد..... روم قرار گرفته بود....صورتشو جوری بهم نزدیک کرده بود.....که نفسای داغش ب صورتم میخوردن ل.باشو روی ل.بام گذاشت....نفس کم اورده بودم قصد جدایی نداشت با ضربه سرمو بالا گرفتم ک بعد چند مین ازم جدا شد......
سرشو کج بالاتر از قفسه س.ینم گذاشت و سعی ب منظم کردن نفساش داشت....نفس نفس زدنای من باعث بالا و پایین شدن سرش روی بدنم میشد.....دستشو بالاتر اورد و شروع ب حرف زدن کرد.....
کوک: اروم باش....بیبی لیتل*پوزخند*
ات :سنگینی پاشوو
اینکه وزنشو روم انداخته بود نمیتونستم نفس بکشم.....وقتی ازم فاصله گرفت نفسام عمیق تر شدن
________
دیشب هر کاری کردم نیومد
𝑃𝐴𝑅𝑇: 84
____
اروم از لابه لای در نگاهی ب داخل انداختم نمیدیدمش....روی تخت خواب بود....رفتم و اروم با ذانو روی تخت نشستم.....موهاش چشاشو مخفی کرده بود با دستم موهاشو کنار زدم...پوزخندی زد
ات : بیداری؟
کوک:__
دستشو روی دستم گذاشت...با کف دستم پیشونیش و پوشونده بودم چشماش هنوز بسته بود......
ات :صب شده پاشوو*پرش روی تخت*
یدفعه از کمر گرفتم.....افتادم روش...صورتامون تو پنج سانتی هم بود....
ات: چیکار میکنی
کوک :*چشاشو باز میکنه* نمیخوای کمک کنی خستگی اربابت در بره*خمار*
ات:چیمیگی پاشو بریم گشنمه
کوک:هیسس!
خواستم پاشم ولی نمیزاشت....نگاهی ب هش انداختم....منتظر بود....صورتمو کنارصورتش گذاشتمو اروم گونهش و ب.وسیدم....
کوک:این الان یعنی چی*بلند*
ات: چی میخواستی باشه*ی تای ابرو بالا*
کوک: این
مچ دستامو گرفت و جاشو باهام عوض کرد..... روم قرار گرفته بود....صورتشو جوری بهم نزدیک کرده بود.....که نفسای داغش ب صورتم میخوردن ل.باشو روی ل.بام گذاشت....نفس کم اورده بودم قصد جدایی نداشت با ضربه سرمو بالا گرفتم ک بعد چند مین ازم جدا شد......
سرشو کج بالاتر از قفسه س.ینم گذاشت و سعی ب منظم کردن نفساش داشت....نفس نفس زدنای من باعث بالا و پایین شدن سرش روی بدنم میشد.....دستشو بالاتر اورد و شروع ب حرف زدن کرد.....
کوک: اروم باش....بیبی لیتل*پوزخند*
ات :سنگینی پاشوو
اینکه وزنشو روم انداخته بود نمیتونستم نفس بکشم.....وقتی ازم فاصله گرفت نفسام عمیق تر شدن
________
دیشب هر کاری کردم نیومد
۳۶.۰k
۲۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.