دوستی من با هادی ادامه داشت. زمانی که هادی در منزل ما کار
دوستی من با هادی ادامه داشت. زمانی که هادی در منزل ما کار میکرد او
را بهتر شناختم.
بسیار فعال و با ایمان بود. حتی یک بار ندیدم که در منزل ما سرش را بالا
بیاورد.
چند بار خانم من، که جای مادر هادی بود، برایش آب آورد. هادی فقط
زمین را نگاه میکرد و سرش را بالا نمیگرفت.
من همان زمان به دوستانم گفتم: من به این جوان تهرانی بیشتر از چشمان
خودم اطمینان دارم.
بعد از آن، با معرفی بنده، منزل چند تن از طلبه ها را لوله کشی کرد. کار
لوله کشی آب در مسجد را هم تکمیل کرد.
من و هادی خیلی رفیق شده بودیم. دیگر خیلی از حرفهایش را به من
میزد.
یک بار بحث خواستگاری پیش آمد. رفته بود منزل یکی از سادات علوی.
آنجا خواسته بود که همسر آینده اش پوشیه بزند. ظاهراً سر همین موضوع
جواب رد شنیده بود.
جای دیگری صحبت کرد. قرار بود بار دیگر با آمدن پدرش به خواستگاری
برود که دیگر نشد...
#پاکت
#قسمت_اول
#شهیدمحمدهادےذوالفقاری
#هدایت_تا_شهادت
#خاکیان_خدایی
را بهتر شناختم.
بسیار فعال و با ایمان بود. حتی یک بار ندیدم که در منزل ما سرش را بالا
بیاورد.
چند بار خانم من، که جای مادر هادی بود، برایش آب آورد. هادی فقط
زمین را نگاه میکرد و سرش را بالا نمیگرفت.
من همان زمان به دوستانم گفتم: من به این جوان تهرانی بیشتر از چشمان
خودم اطمینان دارم.
بعد از آن، با معرفی بنده، منزل چند تن از طلبه ها را لوله کشی کرد. کار
لوله کشی آب در مسجد را هم تکمیل کرد.
من و هادی خیلی رفیق شده بودیم. دیگر خیلی از حرفهایش را به من
میزد.
یک بار بحث خواستگاری پیش آمد. رفته بود منزل یکی از سادات علوی.
آنجا خواسته بود که همسر آینده اش پوشیه بزند. ظاهراً سر همین موضوع
جواب رد شنیده بود.
جای دیگری صحبت کرد. قرار بود بار دیگر با آمدن پدرش به خواستگاری
برود که دیگر نشد...
#پاکت
#قسمت_اول
#شهیدمحمدهادےذوالفقاری
#هدایت_تا_شهادت
#خاکیان_خدایی
۹۸۶
۲۱ دی ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.