داستان نیک اوپن هایمر
chapter 1 episode 2
نیک بازگشت و در آمبرلا مثل همیشه مشغول کار شد*.
زمانیکه شیفت شب نیک تمام شد...وسایلش را جمع کرد،و به طرف خانه راه افتاد.
وارد کوچه ی تاریک و بدون نور شد از اونجا راحت تر به خانه می رسید.
وی در حال برگشت به خانه بود که ناگهان احساس ضعف کرد، وقتی به خودش نگاه کرد خودرا غرق خون دید و وقتی به دستش نگاه کرد دید خون جاری از بازویش جاری است.
دستش را روی ضخم فشارید تا خون دیرتر خارج شود.
نگاهی به پشت سرش انداخت تیر اندازی را دید که اورا نشانه رفته و آماده شلیک بعدی است . نیک و میخواست پابه فرار بزارد اما اینطوری قطعا میمرد...چاره یی نداشت باید مبارزه میکرد او به طرف راست پرید و رفت پشت دیوار تیر انداز شلیک کرد اما به نیک نخورد،نیک از این فرصت استفاده کرد و با تفنگی که داشت نارنجکی که به کمربند تیرانداز متصل بود نشانه رفت و نصف بدن اورا متلاشی کرد.
نیک آرام آرام و با احتیاط جلو رفت و نگاهی به جنازه تیر انداز انداخت . قاتل از پلیس راکون بود.
صدای گلیچ شدن بیسیم تیر انداز*
صدای مردم:لعنتی چه صدایی بود؟!!!!
_صدای شلیک بود؟!
_نه صدای انفجار بود!!!
_امنیت شهر چقدر بالاس!!!
_فرار کنید!!!!!
بچه بد ها: رکس ، ادوارد ، الکس...هرکی # @ ! & داره بیاد بریم ببینیم چی بود...
صدای بیسیم:((نیروی های امنیتی آمبرلا، این آخرین دستوراتی است که برای ماموریت هایمر میشنوید؛((دفتر نیک اوپن هایمر نابود خواهد شد و تمام مدارک خواهند سوخت،هدف این عملیات کوتاه،کشتن دانشمند آقای نیک اوپن هایمر و قاپیدن اولین واکسن هاری ساخته شده توسط وی است.....)).
نیک:((انتظار نداشتم انقدر سریع شروع بشه؟!!!))
تا توان داشت دوید به طرف محل کار خود در آمبرلا،
او میدانست آمبرلا قصد انجام چه کاری را دارد...
پایان اپیزود دوم نیک اوپن هایمر
اروین وارد کوچه شد و جنازه پلیس را دید و برگشت*
اروین:شما که @ # ! # نکردید برید ببینید چی بود من رفتم @ # ! ٪ تون که انقدر ترسویید!!!
بچه بد ها:خب حالا بگو چی دیدی؟
_جنازه متلاشی شده پلیس توسط نارنجک،یارو کلا دست چپ و پای چپش نبود،شبیه پیتزا و سسی شده بود که بندازی تو مخلوط کن هم بزنیش.
_بابا فکر کردیم چیز ترسناکی دیدی!!!.
سپس همه رفتن و با جنازه متلاشی شده سلفی گرفتن ، بازی بازی کردن و بعد گذاشتن در فضای مجازی.
اروین:اه بچه ها خوش گذشت پلیس اومد...فرار کنید....
تمام
یکم هیجان بدم بی خودی💀😂
یعنی چه اتفاقی میخواد بیفته؟
وای وای وای وای!!!!!!
لایک❤️
فالو🏃➡️
کامنت💬
نیک بازگشت و در آمبرلا مثل همیشه مشغول کار شد*.
زمانیکه شیفت شب نیک تمام شد...وسایلش را جمع کرد،و به طرف خانه راه افتاد.
وارد کوچه ی تاریک و بدون نور شد از اونجا راحت تر به خانه می رسید.
وی در حال برگشت به خانه بود که ناگهان احساس ضعف کرد، وقتی به خودش نگاه کرد خودرا غرق خون دید و وقتی به دستش نگاه کرد دید خون جاری از بازویش جاری است.
دستش را روی ضخم فشارید تا خون دیرتر خارج شود.
نگاهی به پشت سرش انداخت تیر اندازی را دید که اورا نشانه رفته و آماده شلیک بعدی است . نیک و میخواست پابه فرار بزارد اما اینطوری قطعا میمرد...چاره یی نداشت باید مبارزه میکرد او به طرف راست پرید و رفت پشت دیوار تیر انداز شلیک کرد اما به نیک نخورد،نیک از این فرصت استفاده کرد و با تفنگی که داشت نارنجکی که به کمربند تیرانداز متصل بود نشانه رفت و نصف بدن اورا متلاشی کرد.
نیک آرام آرام و با احتیاط جلو رفت و نگاهی به جنازه تیر انداز انداخت . قاتل از پلیس راکون بود.
صدای گلیچ شدن بیسیم تیر انداز*
صدای مردم:لعنتی چه صدایی بود؟!!!!
_صدای شلیک بود؟!
_نه صدای انفجار بود!!!
_امنیت شهر چقدر بالاس!!!
_فرار کنید!!!!!
بچه بد ها: رکس ، ادوارد ، الکس...هرکی # @ ! & داره بیاد بریم ببینیم چی بود...
صدای بیسیم:((نیروی های امنیتی آمبرلا، این آخرین دستوراتی است که برای ماموریت هایمر میشنوید؛((دفتر نیک اوپن هایمر نابود خواهد شد و تمام مدارک خواهند سوخت،هدف این عملیات کوتاه،کشتن دانشمند آقای نیک اوپن هایمر و قاپیدن اولین واکسن هاری ساخته شده توسط وی است.....)).
نیک:((انتظار نداشتم انقدر سریع شروع بشه؟!!!))
تا توان داشت دوید به طرف محل کار خود در آمبرلا،
او میدانست آمبرلا قصد انجام چه کاری را دارد...
پایان اپیزود دوم نیک اوپن هایمر
اروین وارد کوچه شد و جنازه پلیس را دید و برگشت*
اروین:شما که @ # ! # نکردید برید ببینید چی بود من رفتم @ # ! ٪ تون که انقدر ترسویید!!!
بچه بد ها:خب حالا بگو چی دیدی؟
_جنازه متلاشی شده پلیس توسط نارنجک،یارو کلا دست چپ و پای چپش نبود،شبیه پیتزا و سسی شده بود که بندازی تو مخلوط کن هم بزنیش.
_بابا فکر کردیم چیز ترسناکی دیدی!!!.
سپس همه رفتن و با جنازه متلاشی شده سلفی گرفتن ، بازی بازی کردن و بعد گذاشتن در فضای مجازی.
اروین:اه بچه ها خوش گذشت پلیس اومد...فرار کنید....
تمام
یکم هیجان بدم بی خودی💀😂
یعنی چه اتفاقی میخواد بیفته؟
وای وای وای وای!!!!!!
لایک❤️
فالو🏃➡️
کامنت💬
۵۵۳
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.