p15

وارد اتاقم شدم
وایییی دوباره یادم رفت زنگ سهون بزنم
سریع گوشیم رو برداشتم و بهش زنگ زدم وو بعد چند تا بوق صداش پشت گوشی نمایان شد:
سهون:جونم؟
+سلام خوبی سهون جونم
سهون:مرسی ...تو چطوری گیسو کمند؟
+هزار بار گفتم اینجوری صدام نکن !
سهون:باشه بابا .... خب بگو ببینم
کل ماجرا رو از سیر تا پیاز رو براش تعریف کردم و اونم دلداریم میداد
سهون:خب الان مهمونی خوبه که حال و هوای رو عوض می‌کنه
+من هیچ وقت حوصله مهمونی رو نداشتم..مخصوصا حالا که اون عجوزه هم میاد
سهون:عجوزه؟؟......نارین رو میگی؟
+آره همون دختر عمه عجوزم
خندید و گفت:
سهون:خوبه که با دعوا با اون سرگرم میشی و به تهیونگ فکر نمیکنی
+عامل اصلی دعوامون تهیونگه!....همش میره میچسبه به ته و میگه تهیونگ مال کنه و فلان و بَسان
سهون:خودت رو حرص نده برو بگیر بخواب خوابم میاد
+باشه شب بخیر
خداحافظی کردیم گوشی رو گذاشتم کنار و راحت خوابم برد
____________
سلام بچه ها شبتون بخیر
فردا ساعتای دو دوباره ادامه ی این پارت رو میزارم
امروز واقعا وقت ندارم...تازه عصر از مدرسه اومدم🫶🍒💗
شایدم امروز بعد درسام اگه حداقل لایکا به ۷تا رسیده بود بزارم....پس...لایک کنید و حمایتم کنید🌺