رمان به وقت عاشقی

رمان به وقت عاشقی💙
پارت ۴
دیانا: میری یا با لنگه دمپایی ببرمت؟
ارسلان: گزینه ی دوم.
دیانا: بروووو دیگه.
و بعد از کل کل های بسیار رفتیم بیرون.

توی راه:

ارسلان: خب؛ قوانین.
دیانا: جان؟ قوانین؟
ارسلان: بله. شایان خیلی هوله؛ هردخترو ببینه باهاش وارد رابطه میشه. چه برسه به توکه فقط یه دون ازت هست.
دیانا: زبون نریز. کی میرسیم؟
ارسلان: ۵دقیقه دیگه صبر کنی رسیدیم.

۵دقیقه دیگه:
ارسلان: خب رسیدیم. اع اون شایانه. برو پیشش.
دیانا: باشه.
ارسلان: لباسی چیزی نداری روی این بپوشی. من باهات کاری ندارم پسرای دیگه که باهات کاری دارن.
دیانا: بسه دیگه.
و از ماشین اومدم بیرون. بغل شایان یه دختره خیلی خشگل بود که تا ارسلان رو دید اومد بغلش و مترو نادیده گرفت و از لبای ارسلان بوسید. و جالب اینجا بود که ارسلانم با لذت همون کارو کرد. حرصم در اومده بود نمیدونم چرا ولی میخوتستم خفه کنم. دختترو رو.
شایان: خشگله
دیانا: سلام
شایان: سلام.
دستش رو آورد جلو و خم شد و گفت:
شایان: افتخار میدید؟
دیانا: البته.
و دستم رو توی دستش کذاشتم و وارد مراسم شدیم. ارسلان رو نمیدیم. کم کم همه ی افراد اومدن و مهمونی شروع شد.

وسط مهمانی:
شایان: خشگله میای یلحظه؟
دیانا: بله: ج........
و...............

۱۰لایک پارت بعدی💜
دیدگاه ها (۱۲)

رمان بهشتی همانند جهنم ♥یهو سُر خوردم و افتادم. دیانا: آیی(ب...

رمان بهشتی همانند جهنم ♥دیانا: این... این... حق من نبود. ارس...

استوری های دیانا.

روزمون مبارک. انشالله همیشه سلامت وشاد باشیم. همتون رو دوست ...

رمان بغلی من پارت۱۰۹و۱۱۰و۱۱۱ ارسلان: لبخند خبیثی رو لبم نشست...

رمان بغلی من پارت ۱۱۸و۱۱۹و۱۲۰ارسلان: چه زشته ای داره دیانا: ...

رمان بغلی من پارت۱۳۶و۱۳۷و۱۳۸و۱۳۹دیانا: ارسلان اون بچه فقط پن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط