دو ساعت مونده بود به عید
دو ساعت مونده بود به عید...
داشتم تند تند خرید میکردم؛
تموم شد، خسته و کوفته..!
گفتم: یه تاکسی بگیرم تا برسم به خونه.
جلو یه تاکسی رو گرفتم و
گفتم: سر چهار راه؟
با سر اشاره کرد: آره؛
(نشستم تو ماشین،
یه پسر جوونی راننده اش بود...
یکم از مسیر رو رفتیم)
گفت: ساعت چند سال تحویله؟
گفتم: یک ربع به هشت.
گفت: ای بابا چه عیدی؟
وقتی جیبت پر نباشه عید کجا بود؟
(برگشتم نگاهش کردم،
قشنگ معلوم بود جلو اشکش رو به زور گرفته،
هیچی نگفتم...
میدونستم دل به دلش بدم تا برسیم میخواد بگه!
نه که از حرف هاش ناراحت بشم ها...
ولی میدونستم بغضش میترکه،
نمیخواستم اشک یه مرد رو ببینم...
ساکت موندم تا خودش ادامه بده.
چند ثانیه ای ساکت بود
تا خودش باز شروع به حرف زدن کرد و ادامه داد)
گفت: همه میگن ٩٦ لعنتی،
سال بد و هزار تا انگ میزنن به این سال بدبخت...
شما بگو ١٤٠٠ مشکلات ما حل میشه؟
(حرفاش تو پُر بود و
الکی ناله نمیکرد)
گفت: فکر میکنی ٩٧ که یکم کهنه شه همین حرف ها رو بهش نسبت نمیدن؟
الان تازه است همه میگن ٩٦ گمشو و ٩٧ بیا نجاتمون بده از دست این جانیِ جنایت کار!
میدونی چیه؟
(برگشتم بدون حرف نگاهش کردم)
گفت: نو اومده به بازار دیگه کهنه دل آزار شده..!
نو هم کهنه بشه همین آشه و همین کاسه؛
همه به ٩٨ التماس میکنن نجاتشون بده،
اما هیچ کس به خودش یک بار نمیگه: شاید مشکل ما زمان نیست...
شاید مشکل از مکانمونه...
مشکل از خودمونه...
میدونی چرا؟
(همینطور که نگاهش میکردم)
گفتم: هوم؟
گفت: چون سخته رفع این مشکل ها
و مردم کار راحته رو انتخاب میکنن،
میندازن گردن زمانِ بی دفاع و خودشون رو تبرئه میکنن...
(از جایی که میخواستم پیاده شم گذشته بودیم و حواسش نبود،
منم چیزی نگفتم،
راستیتش حرف های درستی میزد نمیخواستم نشنوم و پیاده شم...
به خودش اومد)
گفت: ای بابا از مقصدت گذشتیم که!
من گرمِ حرف زدنم تو چرا چیزی نمیگی؟
یه لبخندی زدم و گفتم: خب منم گرمِ گوش کردن بودم؛
(لبخند قشنگی نشست رو لبش)
گفت: ببخش دردِ دل زیاد بود و
حس کردم میتونم باهات راحت باشم.
پلک هام رو به نشونه تأییدِ حرفش رو هم فشار دادم!
(نگه داشت..!
یکم از کرایه ام بیشتر دادم و)
گفتم: بقیه اش عیدیت؛
سالت هم پیشاپیش مبارک،
سال خوبی باشه برات!
(یه نگاه مهربونی کرد و)
گفت: زمان مهم نیست..!
خدا کنه خودمون خوب باشیم برای خودمون..!
مکانی که توش هستیم خوب باشه برامون...
#سال_نو_مبارک
داشتم تند تند خرید میکردم؛
تموم شد، خسته و کوفته..!
گفتم: یه تاکسی بگیرم تا برسم به خونه.
جلو یه تاکسی رو گرفتم و
گفتم: سر چهار راه؟
با سر اشاره کرد: آره؛
(نشستم تو ماشین،
یه پسر جوونی راننده اش بود...
یکم از مسیر رو رفتیم)
گفت: ساعت چند سال تحویله؟
گفتم: یک ربع به هشت.
گفت: ای بابا چه عیدی؟
وقتی جیبت پر نباشه عید کجا بود؟
(برگشتم نگاهش کردم،
قشنگ معلوم بود جلو اشکش رو به زور گرفته،
هیچی نگفتم...
میدونستم دل به دلش بدم تا برسیم میخواد بگه!
نه که از حرف هاش ناراحت بشم ها...
ولی میدونستم بغضش میترکه،
نمیخواستم اشک یه مرد رو ببینم...
ساکت موندم تا خودش ادامه بده.
چند ثانیه ای ساکت بود
تا خودش باز شروع به حرف زدن کرد و ادامه داد)
گفت: همه میگن ٩٦ لعنتی،
سال بد و هزار تا انگ میزنن به این سال بدبخت...
شما بگو ١٤٠٠ مشکلات ما حل میشه؟
(حرفاش تو پُر بود و
الکی ناله نمیکرد)
گفت: فکر میکنی ٩٧ که یکم کهنه شه همین حرف ها رو بهش نسبت نمیدن؟
الان تازه است همه میگن ٩٦ گمشو و ٩٧ بیا نجاتمون بده از دست این جانیِ جنایت کار!
میدونی چیه؟
(برگشتم بدون حرف نگاهش کردم)
گفت: نو اومده به بازار دیگه کهنه دل آزار شده..!
نو هم کهنه بشه همین آشه و همین کاسه؛
همه به ٩٨ التماس میکنن نجاتشون بده،
اما هیچ کس به خودش یک بار نمیگه: شاید مشکل ما زمان نیست...
شاید مشکل از مکانمونه...
مشکل از خودمونه...
میدونی چرا؟
(همینطور که نگاهش میکردم)
گفتم: هوم؟
گفت: چون سخته رفع این مشکل ها
و مردم کار راحته رو انتخاب میکنن،
میندازن گردن زمانِ بی دفاع و خودشون رو تبرئه میکنن...
(از جایی که میخواستم پیاده شم گذشته بودیم و حواسش نبود،
منم چیزی نگفتم،
راستیتش حرف های درستی میزد نمیخواستم نشنوم و پیاده شم...
به خودش اومد)
گفت: ای بابا از مقصدت گذشتیم که!
من گرمِ حرف زدنم تو چرا چیزی نمیگی؟
یه لبخندی زدم و گفتم: خب منم گرمِ گوش کردن بودم؛
(لبخند قشنگی نشست رو لبش)
گفت: ببخش دردِ دل زیاد بود و
حس کردم میتونم باهات راحت باشم.
پلک هام رو به نشونه تأییدِ حرفش رو هم فشار دادم!
(نگه داشت..!
یکم از کرایه ام بیشتر دادم و)
گفتم: بقیه اش عیدیت؛
سالت هم پیشاپیش مبارک،
سال خوبی باشه برات!
(یه نگاه مهربونی کرد و)
گفت: زمان مهم نیست..!
خدا کنه خودمون خوب باشیم برای خودمون..!
مکانی که توش هستیم خوب باشه برامون...
#سال_نو_مبارک
- ۴.۹k
- ۲۹ اسفند ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط