خیالت تخت من مدیون هیچ شهری نیستم

خیالت تخت من مدیون هیچ شهری نیستم.
تو چنان به خواب هایم سرایت کرده ای که هم آغوش هیچ تختی نشده ام ...

وقتی تمام باد ها به انحنای آغوش تو آرام گرفته اند و چشمایت در شعرهای من رد وبدل می شوند ، پلک بسته ام تا فتح کنم تمام شب را
با ملحفه های تنهایی...

پشت هزار ویک شب در چشمان بلاتکلیف ات میترسم گرگ های دلم وحشی شوند و دریک قدمی ات طوفان کند تمام سرکشی هایم ...
دیدگاه ها (۷)

زندگی به قامت یک احمق ایستاده در ضخامت لنزهای سیاهوسفید عکا...

سلام...این تک واژه را می گویم ، چقدر دلم می خواست که این وا...

در من رخنه کن و با میخ فولادین بر سینه ام بکوب ...خستگی های...

با سر انگشتانت بر وجودم چنگ که میزنی برهنه می شوم ، داغ ترا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط