چند شاتی
چند شاتی
اتاقت ساکته، فقط صدای تیکتاک ساعت میاد. تست بارداری رو تو دستات نگه داشتی و قلبت تند میزنه. بعد از چند دقیقه بالاخره نفس عمیقی میکشی و تصمیم میگیری خبر رو به جیمین بدی.
وقتی در رو باز میکنی، جیمین روی کاناپه نشسته و داشبوردی از تمریناتش رو نگاه میکنه. به محض اینکه نگاهت میکنه، حالت چهرهت رو میخونه.
— عزیزم؟ همهچی خوبه؟ چرا اینقدر رنگت پریده؟
قدمهای آرومی برمیداری و تست رو به سمتش میگیری. چند ثانیه بهش نگاه میکنه… و بعد چشمهاش بزرگ میشه.
جیمین (با صدای لرزون):
— یعنی… ما… واقعاً…؟
تو فقط سرت رو تکون میدی. در یک لحظه جیمین لبخندش میشکفه، اون لبخند گرم و خاصی که همیشه قلبت رو نرم میکنه. بلند میشه، دستهات رو میگیره و ناگهان میخنده؛ یه خندهی پر از شوق.
— ما قراره مامان و بابا بشیم… باورم نمیشه!
تو رو محکم بغل میکنه، ولی با احتیاط. انگار از همون لحظه که میفهمه، مراقبتش بدتر هم میشه.
چند روز بعد…
جیمین بهطرز خندهداری محافظ کار میشه. حتی وقتی از روی مبل بلند میشی، با عجله سمتت میاد.
— صبر کن! بذار من کمک کنم.
برات غذاهای سالم درست میکنه حتی اگر برای اولین بار خرابش کنه. هر شب قبل خواب دستش رو روی شکمت میذاره و آروم حرف میزنه، انگار با کوچولوتون دردِدل میکنه.
— کوچولوی ما… فقط بدون که چقدر دوستت داریم، حتی قبل از اینکه ببینیمت.
و بعد تو رو نگاه میکنه، همون چشمای پر از عشق.
— تو قویترین و زیباترین آدم دنیایی. من کنارتم… هر لحظه.
استوری وچک کنید !
https://wisgoon.com/violet.l
اتاقت ساکته، فقط صدای تیکتاک ساعت میاد. تست بارداری رو تو دستات نگه داشتی و قلبت تند میزنه. بعد از چند دقیقه بالاخره نفس عمیقی میکشی و تصمیم میگیری خبر رو به جیمین بدی.
وقتی در رو باز میکنی، جیمین روی کاناپه نشسته و داشبوردی از تمریناتش رو نگاه میکنه. به محض اینکه نگاهت میکنه، حالت چهرهت رو میخونه.
— عزیزم؟ همهچی خوبه؟ چرا اینقدر رنگت پریده؟
قدمهای آرومی برمیداری و تست رو به سمتش میگیری. چند ثانیه بهش نگاه میکنه… و بعد چشمهاش بزرگ میشه.
جیمین (با صدای لرزون):
— یعنی… ما… واقعاً…؟
تو فقط سرت رو تکون میدی. در یک لحظه جیمین لبخندش میشکفه، اون لبخند گرم و خاصی که همیشه قلبت رو نرم میکنه. بلند میشه، دستهات رو میگیره و ناگهان میخنده؛ یه خندهی پر از شوق.
— ما قراره مامان و بابا بشیم… باورم نمیشه!
تو رو محکم بغل میکنه، ولی با احتیاط. انگار از همون لحظه که میفهمه، مراقبتش بدتر هم میشه.
چند روز بعد…
جیمین بهطرز خندهداری محافظ کار میشه. حتی وقتی از روی مبل بلند میشی، با عجله سمتت میاد.
— صبر کن! بذار من کمک کنم.
برات غذاهای سالم درست میکنه حتی اگر برای اولین بار خرابش کنه. هر شب قبل خواب دستش رو روی شکمت میذاره و آروم حرف میزنه، انگار با کوچولوتون دردِدل میکنه.
— کوچولوی ما… فقط بدون که چقدر دوستت داریم، حتی قبل از اینکه ببینیمت.
و بعد تو رو نگاه میکنه، همون چشمای پر از عشق.
— تو قویترین و زیباترین آدم دنیایی. من کنارتم… هر لحظه.
استوری وچک کنید !
https://wisgoon.com/violet.l
- ۴.۵k
- ۲۵ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط