🍷پارت 16🍷
🍷پارت 16🍷
"میسو"
"من مگه چیکار کردم"
گیج نگام کرد"مگه شما تماس نگرفتین؟"
"معلومه که نه"
"ولی الان گرفتینش که فرار نکنه"
پافشاری کردم"مطمئنا اینطور نیست و همونطور که میبینین من نمیتونم اینو نگه دارم"
پسره یهو داد زد "ولممم کککنننن"
دادش گوشمو کر کرد
پلیسه اخم کرد" حق داری سکوت کنی"
" خفه شو میگم ولم کن"
پلیس" میبینم ادبم نداری عیب نداره"
کشون کشون بردنش پلیسه انگار زورشو نداشت که پلیس سریع ادمد سمتم
ای خدا
" ببینید آق... "
که ضایع شدم چون خم شد پایین و شروع کرد جمع کردن یه عالمه پول
من چرا اینارو ندیدم ، ینی اون پسره اینارو دزدید واسه همین داشت
میدویید
.........................
با خودکارم چیزای بیخود میکشیدم ذهنم هنوز درگیر اون پسره بود ، نیاز به کمک داشت
موردی مثل اون ندیدم ولی میتونم بفهمم که یه مشکلی داره ، چشماش عمیق پر از حرف نگفته ، پر از درد و رفتارای وحشیانه و خشنش
خیلی راجبش کنجکاوم تاحالا مثل اون ندیدم
هیچوقت فکر نمیکردم انقدر به روانشناسی علاقه پیدا کنم
اگه مینا بود همین کارو میکرد عاشق کمک کردن به مردم بود
تو فکر بودم که تلفن زنگ خورد
برداشتمش "بله؟"
"دکتر هان میسو؟"
"بله خودمم"
"سلام من افسر چوی هستم"
هنگ کردم
"سلام بفرمایید"
"میشه امروز شمارو ملاقات کنم؟؟ "
"خوب من امروز سرم شلوغه یکم"
"اوه بله مشکلی نیست من امروز وقتی کارتون تمدن شد تو محله کارتدن ملاقاتتون میکنم"
"بله پس منتظرتون هستم"
" فقط لطف کنید ساعت پایان کار و آدرستون رو برام بفرستید"
"به همین شماره؟ "
" بله بله"
" چشم میفرستم"
" ممنون"
قطع کرد ینی چیکارم داره ، چیزایی که گفتو براش ارسال کردم
...............
" خانم لی من کار دارم شما میتونید برید"
سرشو تکون داد" چشم خانم دکتر"
تلفنو گذاشتم حالا فقط باید بمونم تا این جناب افسر بیاد کل روز منتظر بودم
تازگیا خیلی کنجکاو شدم و این اصلا خوب نیست
اصلا
در صدا خورد
"بفرمایید"
در باز شد و یه آقای قد بلند عضله ای اومد تو اصلا به صداش نمیخورد
بلند شدم
لبخند زد"سلام خانم هان"
متقابلا لبخند زدم"سلام بفرمایید بشینید"
نشست رو صندلی
"چیزی میل دارید؟"
"نه ممنون یه راست میرم سره اصل مطلب"
"بله میشنوم"
"من راجبتون تحقیق کردم"
ابروهامو انداختم بالا "راجب من؟"
"بله"
"اما چرا؟"
"شنیدم شما یکی از بهترین روانشناسای این دور و بر هستید اما اصلا به سنتون نمیخوره"
" چطور؟"
نیشخند زد"فکر میکردم سنتون بالا تر باشه"
لبخند مصنوعی زدم
" خوب من درسامو تند پاس کردم بخاطره علاقه شدیدی که به این رشته داشتم"
"پس همونی هستید که دنبالشم"
تعجبم زیاد تر شد" بله؟ "
" خوب ما امروز یه نفرو دستگیر کردیم که نه حرف میزنه نه هیچی"
لبخند زد" و متوجه شدیم بیماری روانی داره"...
بابت تاخیر ببخشید💖
"میسو"
"من مگه چیکار کردم"
گیج نگام کرد"مگه شما تماس نگرفتین؟"
"معلومه که نه"
"ولی الان گرفتینش که فرار نکنه"
پافشاری کردم"مطمئنا اینطور نیست و همونطور که میبینین من نمیتونم اینو نگه دارم"
پسره یهو داد زد "ولممم کککنننن"
دادش گوشمو کر کرد
پلیسه اخم کرد" حق داری سکوت کنی"
" خفه شو میگم ولم کن"
پلیس" میبینم ادبم نداری عیب نداره"
کشون کشون بردنش پلیسه انگار زورشو نداشت که پلیس سریع ادمد سمتم
ای خدا
" ببینید آق... "
که ضایع شدم چون خم شد پایین و شروع کرد جمع کردن یه عالمه پول
من چرا اینارو ندیدم ، ینی اون پسره اینارو دزدید واسه همین داشت
میدویید
.........................
با خودکارم چیزای بیخود میکشیدم ذهنم هنوز درگیر اون پسره بود ، نیاز به کمک داشت
موردی مثل اون ندیدم ولی میتونم بفهمم که یه مشکلی داره ، چشماش عمیق پر از حرف نگفته ، پر از درد و رفتارای وحشیانه و خشنش
خیلی راجبش کنجکاوم تاحالا مثل اون ندیدم
هیچوقت فکر نمیکردم انقدر به روانشناسی علاقه پیدا کنم
اگه مینا بود همین کارو میکرد عاشق کمک کردن به مردم بود
تو فکر بودم که تلفن زنگ خورد
برداشتمش "بله؟"
"دکتر هان میسو؟"
"بله خودمم"
"سلام من افسر چوی هستم"
هنگ کردم
"سلام بفرمایید"
"میشه امروز شمارو ملاقات کنم؟؟ "
"خوب من امروز سرم شلوغه یکم"
"اوه بله مشکلی نیست من امروز وقتی کارتون تمدن شد تو محله کارتدن ملاقاتتون میکنم"
"بله پس منتظرتون هستم"
" فقط لطف کنید ساعت پایان کار و آدرستون رو برام بفرستید"
"به همین شماره؟ "
" بله بله"
" چشم میفرستم"
" ممنون"
قطع کرد ینی چیکارم داره ، چیزایی که گفتو براش ارسال کردم
...............
" خانم لی من کار دارم شما میتونید برید"
سرشو تکون داد" چشم خانم دکتر"
تلفنو گذاشتم حالا فقط باید بمونم تا این جناب افسر بیاد کل روز منتظر بودم
تازگیا خیلی کنجکاو شدم و این اصلا خوب نیست
اصلا
در صدا خورد
"بفرمایید"
در باز شد و یه آقای قد بلند عضله ای اومد تو اصلا به صداش نمیخورد
بلند شدم
لبخند زد"سلام خانم هان"
متقابلا لبخند زدم"سلام بفرمایید بشینید"
نشست رو صندلی
"چیزی میل دارید؟"
"نه ممنون یه راست میرم سره اصل مطلب"
"بله میشنوم"
"من راجبتون تحقیق کردم"
ابروهامو انداختم بالا "راجب من؟"
"بله"
"اما چرا؟"
"شنیدم شما یکی از بهترین روانشناسای این دور و بر هستید اما اصلا به سنتون نمیخوره"
" چطور؟"
نیشخند زد"فکر میکردم سنتون بالا تر باشه"
لبخند مصنوعی زدم
" خوب من درسامو تند پاس کردم بخاطره علاقه شدیدی که به این رشته داشتم"
"پس همونی هستید که دنبالشم"
تعجبم زیاد تر شد" بله؟ "
" خوب ما امروز یه نفرو دستگیر کردیم که نه حرف میزنه نه هیچی"
لبخند زد" و متوجه شدیم بیماری روانی داره"...
بابت تاخیر ببخشید💖
۲۴.۶k
۲۰ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.