ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت1
#رمان
با رویا مشغول لی لی بازی کردن داخل باغ مش اکبر بودیم که با صدای شلیک تفنگی جفتمون از ترس سر جامون میخکوب شدیم!!!
رویا با وحشت لب زد:
-ص ص صدای ت ت تفنگ ب ب بود آهو؟!
منم ترسیده بودم اما خونسرد آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
آره دیگه پس صدای چی بود؟!
نگاهی به اطرافم انداختم و ادامه دادم:
صدا از اون سمت اومد، تو همینجا بمون من برم یه سری گوشی آب بدم بیام!!!
اومدم برم که رویا دستمو کشید و با حالت التماس گفت:
-نه نه نرو تو رو قران ، یه بلایی سرت میاد، بیا فرار کنیم!!!
دستشو پس زدم و چندش نگاهش کردم و گفتم:
خاک تو سر ترسوت بریزم حالا خوبه گفتم خودم میرم اینطوری ترسیدی اگه میگفتم توام باهام بیای فکر کنم....
حرفم تموم نشده بود که صدای بم و مردونه شخصی پشت سرم با ترس و لرز برگشتم:
-شما دوتا بچه، یه عقاب زخم خورده این دورو ور ندیدین؟!
با دیدن 3تا مرد روبه رومون که از سر وضعشون معلوم بود دزد و خلافکار و... نیستن یکم ترسم فروکش کرد و با پرویی داد زدم:
شما کی هستین؟! به چی حقی بدون اجاز وارد باغ ما شدین ها؟!
رویا خودشو پشتم قایم کرد و با التماس گفت:
-آهو تورو قران سرتق بازی در نیار میزنن میکشن مارو بخدا...
ازپشت آروم با آرنجم کوبوندم تو شکم رویا و آهسته گفتم:
یه لحظه خفه شو!!
دوباره بلند داد زدم:
نشنیدم؟! میگم کی هستین؟؟
#پارت1
#رمان
با رویا مشغول لی لی بازی کردن داخل باغ مش اکبر بودیم که با صدای شلیک تفنگی جفتمون از ترس سر جامون میخکوب شدیم!!!
رویا با وحشت لب زد:
-ص ص صدای ت ت تفنگ ب ب بود آهو؟!
منم ترسیده بودم اما خونسرد آب دهنمو قورت دادم و گفتم:
آره دیگه پس صدای چی بود؟!
نگاهی به اطرافم انداختم و ادامه دادم:
صدا از اون سمت اومد، تو همینجا بمون من برم یه سری گوشی آب بدم بیام!!!
اومدم برم که رویا دستمو کشید و با حالت التماس گفت:
-نه نه نرو تو رو قران ، یه بلایی سرت میاد، بیا فرار کنیم!!!
دستشو پس زدم و چندش نگاهش کردم و گفتم:
خاک تو سر ترسوت بریزم حالا خوبه گفتم خودم میرم اینطوری ترسیدی اگه میگفتم توام باهام بیای فکر کنم....
حرفم تموم نشده بود که صدای بم و مردونه شخصی پشت سرم با ترس و لرز برگشتم:
-شما دوتا بچه، یه عقاب زخم خورده این دورو ور ندیدین؟!
با دیدن 3تا مرد روبه رومون که از سر وضعشون معلوم بود دزد و خلافکار و... نیستن یکم ترسم فروکش کرد و با پرویی داد زدم:
شما کی هستین؟! به چی حقی بدون اجاز وارد باغ ما شدین ها؟!
رویا خودشو پشتم قایم کرد و با التماس گفت:
-آهو تورو قران سرتق بازی در نیار میزنن میکشن مارو بخدا...
ازپشت آروم با آرنجم کوبوندم تو شکم رویا و آهسته گفتم:
یه لحظه خفه شو!!
دوباره بلند داد زدم:
نشنیدم؟! میگم کی هستین؟؟
۲.۱k
۰۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.