اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت3
#رمان

جمال و مرد بعدی که نمیدونستم اسمش چیه با تعجب نگاهش میکردن و انگار انتظار رفتار دیگه ای داشتن و فقط به جمله ی چشم آقا اکتفا کردن!!

رویا اومد کنارم وایساد و گفت:

-آخیش دارن میرن!!! داشتم سکته میکردما...

داشتیم به رفتنشون نگاه میکردیم که یه لحظه سر جاشون وایسادن...

رویا با ترس گفت:

-وای آهو فکر کنم پشیمون شدن میخوان بکشن مارو دیدی دیدی؟!

اه بابا یه دقیقه خفه شو میخواستن بلایی سرمون بیارن همون اول میاوردن...

رویا اومد چیزی بگه که همون آقا تفنگداره برگشت سمتمونو انگشت اشاره اشو سمتمون گرفت و گفت:

-راستی تو اسمت چیه؟!

چون ازموت فاصله داشت نتونستیم تشخیص بدیم با کیه پس رویا ترسیده به خودش اشاره کرد و گفت:

-م م من؟!

آقاهه گفت:

-تو نه بغل دستیت!!

رویا با التماس خطاب به من گفت:

-آهو تورو خدا مثل آدم جوابشو بده تموم شه بره!!

سری تکون دادم و گفتم:

مثل آدم؟! باشه!!

بلند دادم زدم:

به شما چه ربطی داره؟!

رویا با حرص یکی کوبوند تو پیشونیش و بلند گفت:

-اسمش آهوی آقا آهوووو!!!
دیدگاه ها (۰)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت4با آرنج چنان کوبوندم تو کتف رویا که از د...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت5با خنده خاک روی لباسمو تکون دادم و همزما...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت2 #رمان مردی که از همه اشون عقب تر وایساد...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت1#رمانبا رویا مشغول لی لی بازی کردن داخل ...

"در آغوش شیطان" ---Chapter: 1 Part: 11ویو ته وونامشب هم مثل...

#Gentlemans_husband#season_Third#part_243لیلی دید که عصبیم س...

love Between the Tides²⁴تهیونگم: خوش گذشتتهیونگ: آره خیلی خو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط