اربابسالار

#ارباب‌سالار🌸🔗
#پارت2
#رمان

مردی که از همه اشون عقب تر وایساده بود دندون قروچه ای کرد و با اعصبانیت یه قدم جلوتر اومد و رو به من غرید:

_دختره ی احمق تو با چه جرئتی اینطوری حرف میزنی؟!

به مردی که تفنگ دستش بود و از همه جلو تر وایساده یود اشاره کرد و ادامه داد:

_تو هیچ میدونی اینی که جلوت وایساده کیه؟! ایشون ...

حرفش تموم نشده بود که اون آقایی که معلوم بود رییسشونه با تشر گفت:

-ساکت شو جمال!!!

_آخه آقا...

-گفتم ساکت باش!!

_چشم آقا!!

مرد تفنگدار جلوتر اومد و تو یه قدمی من وایساد و خم شد تا به قد من برسه و تو چشمام زل زد که اخمی کردم و لبخندی زد و گفت:

-یه سوال پرسیدم ازت کوچولو انقدر داد و فریاد داره؟!

شدت اخمم و بیشتر کردم و گفتم:

من به کسایی که دزدکی وارد خونه کسی بشن جواب نمیدم الانم راهتو بکش برو...

سری تکون داد و با خنده گفت:

- از دخترای چموش خوشم میاد!!!

چپ چپ نگاهش کردم و گفنم:

میخوام صد سال سیاه خوشت نیاد مرتیکه!
یالا از باغمون برید بیرون!!!

مرد دستاشو به نشونه ی تسلیم بالا برد و گفت:

-باشه باشه!!

جمال با خشم جلوتر اومد و گفت:

_آقا شما نمیخوایید به این زبون دراز چیزی بگید؟!

آقاهه تفنگ و رو شونه اش انداخت و با خنده گفت:

-مگه نشندین چی گفت؟! باید راهمونو بکشیم بریم!!
دیدگاه ها (۰)

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت3#رمانجمال و مرد بعدی که نمیدونستم اسمش چ...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت4با آرنج چنان کوبوندم تو کتف رویا که از د...

#ارباب‌سالار🌸🔗#پارت1#رمانبا رویا مشغول لی لی بازی کردن داخل ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط