کیماگر
کیماگر
(فردای آن روز در کلبه جنگلی چه میگذرد؟)
ته: جیمین؟ من میرم با یونگی و نامجون هیونگ هیزم بیارم برای آتیش، اوکی؟ اگر دردت گرفت بچه ها اینجا هستن باشه؟
جیمین: ته خودم میبینم اینا اینجان ولی منم میخوام بیام.
ته: نه.
جیمین: آره
ته: نه.
جیمین: آره
ته: میگم نه بچه.
جیمین: میگم آره در ضمن من بچم؟ من دوتا بچه اینجا دارم نگه میدارم بعد بچم ؟ (اشاره به شکمش)
ته: خب باشه پس با کوک و هوسوک برو توی جنگل ...ولی اگر انقباضت شروع بشه چی؟
جیمین: خب بشه..ولی راست میگس دردش تازه گیا خیلی وحشت ناک شده.
ته: خب پس بمون استراحت کن!
جیمین: نه باهاشون میرم.
ته: (پوکر)
جیمین: ته میشه کمکم کنی لباسام و بپوشم؟
ته: باشه
(نیم ساعت بعد)
کوک: جیمینا زود باش دیگه.
ته: کوکا فقط دور نرین دیگه ممکنه که جیمین.
کوک: میمیکنه که جیمین دردش بیگیره (ادای ته رو در میاره)
هوسوک: بابا نگران چی هستی داداشششش؟ ما هستیم دیگه کنارش.
جیمین: بار صد هزارم...بریم.
ته: دور نرینا...هوا تاریک میشه گم میشین.
کوک: نه بابا گم نمیشیم.
جیمین: بریم بریم بریم.
جیمین و کوک و هوسوک رفتن گردش و نامجون و یونگی و ته هم رفتن دنبال چوب. و جین طفل معصوم هم داشت غذا درست میکرد |:
(چهار ساعت بعد)
ویو جیمین (بالاخرههههه)
خیلی وقت بود که توی جنگل بودیم. مثل مرغ دور خودمون میچرخیدیم. انگاری راه و گم کرده بودیم.
هوا هم داشت کم کم تاریک میشد.
زیادی راه رفته بودیم. هم کمرم درد میکرد و هم پاهام. زیر دلمم تیر میکشید.
اگر نیم ساعت دیگه هم اینجا باشیم هوا کاملا تاریک میشه.
جیمین: کوک؟ کی میریم خونه من خسته شدم.
کوک: آم...راه و گم کردیم.
جیمین و هوسوک: چی؟
کوک: انقدری سرگرم خندیدن بودیم راه و گم کردیم...جیمین بشین کنار این درخته. تا ببینم میتونم راه و پیدا کنم یا نه!
هوسوک: منم باهات میام.
کوک: نه تو پیش جیمین باش نترسه...هوا داره تاریک میشه.
جیمین: من حالم داره بد میشه.
هوسوک: این اصلا خوب نیست.
کوک: دقیقا...جیمین علائمت چیه؟
جیمین: انقباض گرفتم...ولی دردش شروع نشده.
کوک: ح.حالا چیکار کنیم هیونگ؟ اگر جیمین دردش بگیره و...
هوسوک: چیزی نمیشه.
اصلا نمیدونم که چیکار کنم که دردم آروم بگیره...باید دراز بکشم و پایین تنم و آزاد بزارم ولی اینجا؟ وسط جنگل؟
این واقعا واقعا خوب نیست.
جیمین: کوک یه کاری کن...دردش داره میاد.
هوسوک: جیمین نفس عمیق بکش.
کوک: ببین ما اینجاییم پیشت. هرکاری که ممکنه انجام بدی رو انجام بده.
جیمین: دا.داره میادددد.
کوک: اصلا استرس نگیر استرس دردت و بیشتر میکنه.
هوسوک: تهیونگ فقط میتوته آرومش کنه.
جیمین: آ.آییی دلم
هوسوک: جیمین با من فوت کن. هوووو...هوووو...هووو.
کوک: دمممم...باز دمممم...دمممم...باز دمممم.
جیمین: اوه آی آی..ه.هوسوکاااا...کووککک...ب.بچههه...بچه هااااا..
(فردای آن روز در کلبه جنگلی چه میگذرد؟)
ته: جیمین؟ من میرم با یونگی و نامجون هیونگ هیزم بیارم برای آتیش، اوکی؟ اگر دردت گرفت بچه ها اینجا هستن باشه؟
جیمین: ته خودم میبینم اینا اینجان ولی منم میخوام بیام.
ته: نه.
جیمین: آره
ته: نه.
جیمین: آره
ته: میگم نه بچه.
جیمین: میگم آره در ضمن من بچم؟ من دوتا بچه اینجا دارم نگه میدارم بعد بچم ؟ (اشاره به شکمش)
ته: خب باشه پس با کوک و هوسوک برو توی جنگل ...ولی اگر انقباضت شروع بشه چی؟
جیمین: خب بشه..ولی راست میگس دردش تازه گیا خیلی وحشت ناک شده.
ته: خب پس بمون استراحت کن!
جیمین: نه باهاشون میرم.
ته: (پوکر)
جیمین: ته میشه کمکم کنی لباسام و بپوشم؟
ته: باشه
(نیم ساعت بعد)
کوک: جیمینا زود باش دیگه.
ته: کوکا فقط دور نرین دیگه ممکنه که جیمین.
کوک: میمیکنه که جیمین دردش بیگیره (ادای ته رو در میاره)
هوسوک: بابا نگران چی هستی داداشششش؟ ما هستیم دیگه کنارش.
جیمین: بار صد هزارم...بریم.
ته: دور نرینا...هوا تاریک میشه گم میشین.
کوک: نه بابا گم نمیشیم.
جیمین: بریم بریم بریم.
جیمین و کوک و هوسوک رفتن گردش و نامجون و یونگی و ته هم رفتن دنبال چوب. و جین طفل معصوم هم داشت غذا درست میکرد |:
(چهار ساعت بعد)
ویو جیمین (بالاخرههههه)
خیلی وقت بود که توی جنگل بودیم. مثل مرغ دور خودمون میچرخیدیم. انگاری راه و گم کرده بودیم.
هوا هم داشت کم کم تاریک میشد.
زیادی راه رفته بودیم. هم کمرم درد میکرد و هم پاهام. زیر دلمم تیر میکشید.
اگر نیم ساعت دیگه هم اینجا باشیم هوا کاملا تاریک میشه.
جیمین: کوک؟ کی میریم خونه من خسته شدم.
کوک: آم...راه و گم کردیم.
جیمین و هوسوک: چی؟
کوک: انقدری سرگرم خندیدن بودیم راه و گم کردیم...جیمین بشین کنار این درخته. تا ببینم میتونم راه و پیدا کنم یا نه!
هوسوک: منم باهات میام.
کوک: نه تو پیش جیمین باش نترسه...هوا داره تاریک میشه.
جیمین: من حالم داره بد میشه.
هوسوک: این اصلا خوب نیست.
کوک: دقیقا...جیمین علائمت چیه؟
جیمین: انقباض گرفتم...ولی دردش شروع نشده.
کوک: ح.حالا چیکار کنیم هیونگ؟ اگر جیمین دردش بگیره و...
هوسوک: چیزی نمیشه.
اصلا نمیدونم که چیکار کنم که دردم آروم بگیره...باید دراز بکشم و پایین تنم و آزاد بزارم ولی اینجا؟ وسط جنگل؟
این واقعا واقعا خوب نیست.
جیمین: کوک یه کاری کن...دردش داره میاد.
هوسوک: جیمین نفس عمیق بکش.
کوک: ببین ما اینجاییم پیشت. هرکاری که ممکنه انجام بدی رو انجام بده.
جیمین: دا.داره میادددد.
کوک: اصلا استرس نگیر استرس دردت و بیشتر میکنه.
هوسوک: تهیونگ فقط میتوته آرومش کنه.
جیمین: آ.آییی دلم
هوسوک: جیمین با من فوت کن. هوووو...هوووو...هووو.
کوک: دمممم...باز دمممم...دمممم...باز دمممم.
جیمین: اوه آی آی..ه.هوسوکاااا...کووککک...ب.بچههه...بچه هااااا..
۵.۱k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.